12. Trust no one

48 15 3
                                    

سئول مثل همیشه بود اما از طرفی هم با همیشه فرق داشت. وقتی کنار جکسون نشسته و از پشت شیشه ی هیوندا مشکی رنگ به بیرون نگاه میکرد مثل یه غریبه بود که به جایی تعلق نداره.

کشتی تفریحی توی بندر اینچئون متوقف شد. مسیرشون با قایق خیلی طول کشیده بود. یونگجه وقتی داشت با خواب آلودگی از قایق پیاده میشد خورشید درحال غروب بود.

وقتی به بندر رسیدن هارلم داخل هیوندا منتظرشون بود. ساک هاشون رو پشت ماشین گذاشتن و حالا به مقصدی میرفتن که یونگجه نمیدونست کجاست.

از خیابون های اشنا رد میشدن، یونگجه بیلبورد های تبلیغاتی که توی شب میدرخشیدن رو میخوند. همه چیز درست شبیه قبل بود. البته فقط چهار روز بود که توی اون جزیره زندانی شده، اما انگار یکسال از تمدن به دور بوده.

جکسون در کنارش حرکاتش رو زیر نظر داشت. نمیتونست کبودی زیر گونش رو نادیده بگیره. ازش پرسیده بود چی شده اما یونگجه فقط نگاه گذرایی به جه بوم انداخته و حرفی نزده بود.

معلوم نبود دیشب چه اتفاقی بینشون افتاده، نمیخواست بدونه. تصور اینکه جه بوم این پسر معصوم رو هم تباه کنه ازارش میداد.

از طرفی هم حسودیش میشد چون میدونست جه بوم حالا تمام حواسش پیش اسباب بازی جدیدشه.

و واقعا هم اینطور بود. جه بوم مدام یونگجه رو نگاه میکرد و لبشو میلیسید، انگار غذای مورد علاقش جلوشه.

حتی اگه یونگجه رو لمس هم نکنه این نگاه ها جکسون رو ازار میداد. دوست نداشت جه بوم رو با کسی قسمت کنه. درسته که خودش هم نمیتونست ازادانه باهاش باشه اما با بقیه فرق داشت. نمیخواست یه بچه بیاد و رابطشونو بیشتر خراب کنه.

نگاهشو از یونگجه گرفت و به بیرون زل زد. فعلا به جای یونگجه باید نگران یکی دیگه میشد. مشکل الانش دیلر بود.

کسی که مسئول پخش تمام مواد توی سئوله، به آدم حریص که هر کاری برای پول میکنه، حتی خیانت، اما مشکل این نبود، این دیلر به طرز عجیبی از جه بوم خوشش میومد و جه بوم هم تلاشی برای پس زدنش انجام نمی‌داد. هر موقع که به دیدنش میرفتن شب رو اونجا میموند و خدا میدونست چه اتفاقی میافته.

تحمل آدمای جزیره مشکل بود اما تحمل یه پسر که مدام خودشو به جه بوم بچسونبه واقعا از توانش خارج بود.

ماشین هیوندا جلوی عمارت مجللی متوقف شد و برای چند دقیقه همشون در سکوت منتظر موندن. یونگجه به دروازه های فلزی که به طور خودکار باز میشدن زل زد. هارلم ماشین رو در مسیر سنگ فرش جلو برد تا به ساختمون عمارت رسیدن. ساخمتونی از سنگ مرمر سفید با نمایی زیبا. هارلم آب نمارو دور زد تا جلوی در عمارت متوقف شه.

جه بوم از هارلم خواست توی ماشین منتظرشون بمونه تا برگردن. جکسون و یوگیوم هم پیاده شدن و یونگجه رو بر خلاف میل خودش همراهشون بردن. یونگجه به عمارت جلوی روشن زل زد. هر چهارتاشون از پله های سنگی بالا رفتن، قبل از رسیدن به پله ی اخر خدمتکاری از داخل درو براشون باز کرد. جه بوم برای مرد با یونیفرم سفید سرشو تکون داد و داخل شد. یونگجه هم که جکسون استین لباسش رو گرفته بود به همراهشون میرفت. وارد لابی با سقف بلندی شدن، لوستری از سقف به پایین آویزون شده بود و راه پله ایی با نرده های طلاکاری شده به طبقه ی بالا منتهی میشد. روی دیوار ها پر بود از نقاشی های قدیمی، پرتره و طبیعت، کف لابی با موزاییک های سفید و کرمی پوشیده شده بود و در روبه روی ورودی اتاقی قرار داشت که یونگجه احتمال میداد آشپزخونه باشه.

Sins of Freedomحيث تعيش القصص. اكتشف الآن