یک هفته بعد
جلوی در اتاق ایستاده بود و با اضطراب پاهاشو روی زمین تکون میداد، به دو طرف راهرو نگاه میکرد و منتظر اومدن چهره ایی اشنا بود.
شخصی از پشت به شونش زد و یونگجه چرخید تا بازپرس جوون، پارک جینیونگ رو ببینه.
"آقای پارک." جینیونگ در دفترش رو باز کرد و هر دو به داخل رفتن.
"خب امروز جلسه ی دادگاه ایم جه بومه، آماده ایی؟"
یونگجه به سمت نزدیک ترین صندلی رفت و روش نشست "نمیدونم.. حس بدی دارم."
"یونگجه، به لطف تو ما تونستیم بعد از پنج سال جه بوم رو بگیریم، این یه موفقیت حساب میشه، اگر تو کمکمون نمیکردی نمیدونستم چیکار باید انجام میدادیم."
"من فقط جاشونو لو دادم."
" تو یه شاهدی که خیلی از کارای اونو دیده و میتونه توی جلسه ی امروز شهادت بده."
یونگجه سرشو پایین انداخت و با انگشت هاش بازی کرد، توی سرش به اولین روزی که جینیونگ رو دیده فکر کرد.
**
دو ماه قبل
داخل دستشویی کازینو.
حالا که ویبراتور احمقانه داخلش نبود میتونست با خیال راحت از اطرافش لذت ببره. به بیرون اتاقک دستشویی اومد و جلوی روشویی ایستاد تا دستاشو بشوره. غریبه ایی هم همزمان بیرون اومد و کنارش مشغول شستن دستاش شد.
یونگجه زیر چشمی به پسر خوش قیافه ی کنارش نگاه میکرد که پسر گفت "جه بوم میتونه خیلی روی اعصاب باشه مگه نه؟"
یونگجه با چشمای گرد شده سرشو بالا آورد "چی؟ شما اونو از کجا میشناسین."
پسر خندید "راستش نمیشناسم، فقط صداشو شنیده بودم. الانم.." به اتاقکی که یونگجه توش بود اشاره کرد "خواستم توی تاریکی تیری پرت کنم و خورد به هدف."
یونگجه به سمتش برگشت" شما کی هستین؟ "
پسر کیف پولش رو بیرون آورد تا نشان پلیسشو نشون بده" پارک جینیونگ بازپرس دایره ی جنایی... ما خیلی وقته که دنبال ایم جه بوم هستیم."
"خب برین بگیرینش."
"به این راحتی نیست.. هیچ مدرکی ازش نداریم.. اون کارش درسته."
یونگجه هومی گفت و خواست بیرون بره که جینیونگ ادامه داد" تو باید چوی یونگجه باشی، نه؟ من پدرتو میشناختم.. پلیس خوبی بود، خودت الان یه پرونده باز داری، میگن که دوستتو کشتی."
یونگجه به سرعت به سمتش برگشت" کار من نبوده!"
" میدونم.. با اینکه همه ی مدارک علیه توئه اما به پسر رئیس پلیس سابق نمیاد که آدم بکشه، اونم یکی مثل تو."

KAMU SEDANG MEMBACA
Sins of Freedom
Fiksi Penggemarسرافکنده کردن کردن دیگران؟ عفو؟ فرصت دوباره؟ این کلمات توی زندگی جه بوم معنا نداشت اطاعت؟ قتل؟ خشونت؟ این کلمات زندگی جکسون رو خلاصه میکردن و یونگجه..اوه یونگجه نمیدونست خودشو توی چه منجلابی انداخته و برای ازادی باید چه گناهانی مرتکب بشه کاپل : دوجه...