چان لبخند خجلی به چشمای شرمگین بکهیون زد و سرش رو خم کرد.
پسر از نرمی و راحتی بینشون راضی بود پس با خیال راحت گفت:
-چانیول ممنون که بدون هیچ سوالی اومدی.
-احساس کردم بهم نیاز داری نتونستم دووم بیارم و خودم رو رسوندم.
بکهیون کمی بین بازوهای مرد تکون خورد.
-تو این مدت چطور گذشت؟
-از موزه اخرج شدم.بکهیون با شوک، کمی ازش فاصله گرفت و متعجب پرسید:
-چرا؟
-ده روز غیبت داشتم...بدون مرخصی و بی خبر اینجا بودم.
بکهیون لبهاشو تو دهنش برد و با مکث کوتاهی پرسید:
-میخوای چیکار کنی؟
-هیچی، سهمم رو از پدرم بگیرم و کارمو شروع کنم.
بکهیون اخم کوچیکی کرد.
-با عقب انداختن ازدواجت، پدرت سهم تو رو میده؟
چان چونه اشو خاروند و لبخند مطمئنی زد.-من هیچ وابستگی به پدرم ندارم...سهم من یه سهامه که هر زمان بخوام میتونم به یکی از سهامدارا بفروشم...درسته یه مدت وضع مالی بدی داشتیم اما حالا پدرم مثل قبل ثروتمند شده اما من نخواستم بهش متکی باشم.
بکهیون نفس آسوده ای کشید.
-خوبه
چان دستی به موهای خوش حالت پسرک کشید و با لبخند پرسید:
-حالا برام بگو چه خوابی دیدی؟ کی مرده؟ برای کیونگسو چه اتفاقی افتاده؟پسر نفس عمیقی کشید و لبخندش با یادآوری غم کیونگسو محو شد.
-تو هیچی یادت نیومده؟
چان بزاقش رو بلعید.
-چرا...فهمیدم کی باعث شده کیونگسو اون همه زجر بکشه و جونگین رهاش کنه.
صورت بکهیون رنگ باخت و نوک انگشتاش سِر شدن.
-ک..کی؟
چانیول چونه اشو به شقیقه پسر تکیه داد تا با دیدن چشماش از شدت شرم، فرو نپاشه.
-کسی که باعث تمام این اتفاقات شد. پدر جونگین و...پدر من بود.بکهیون خواست خودش رو عقب بکشه تا به چشمان چانیول زل بزنه و دوباره بخواد حرفش رو تکرار کنه اما چان با سماجت بین دستاش نگهش داشت و اجازه نداد تکون بخوره.
-لطفا...همینطوری بمون.
بکهیون بزاقش رو بلعید و به گردن چان تا خط سینه اش که از بین دو دکمه باز پیراهنش مشخص بود خیره شد.
-چانیول-میدونم، بی رحمیه.
-آره، خیلی.
چان چشماشو بست و بوی موهای پسر نفس کشید.
-خوابتو بگو.
بکهیون ناخواسته به روزی فکر کرد که به دیدن جونگین رفته بود. روزی که حس میکرد جونگین به خطر افتاده و احتیاج به کمک داره پس با تمام وجودش رفت تا بهش نشون بده همچنان کنارشه.
-چان انگار خواب نبود...من چند ساعتی رو با اسم کیونگسو گذروندم...انگار تمام اون اتفاقات رو خودم تجربه کردم.
چانیول سکوت کرد و اجازه داد بکهیون با آرامش ادامه بده:" نمیدونست مکانی که برای دیدارشون مهیا شده بخشی از اموال امپراطور محسوب میشه.
نفس عمیقی کشید و با استرس به سگ سیاهش نگاه کرد.
-موکمول تو، توی حیاط منتظر بمون، زود برمیگردم.
سرش رو اطرافش چرخوند و پاشو رو اولین پله گذاشت.
-جونگین اینجایی؟
بازدمش رو با لرز رها کرد و دو پله ی کوتاه رو بالا رفت و به کفش مردونه جلوی در نگاه کرد.
-جونگین من اومدم.
ESTÁS LEYENDO
" The Two Sides Of Me "[Complete]
Romanceکامل شده. •¬کاپل: کایسو | چانبک •¬ژانر: علمی تخیلی| رمنس | درام •¬خلاصه: چکاوک یه پرنده مثل گنجشکه با این تفاوت که زیباتر میخونه و تو بیابون و کوهستان زندگی میکنه...چکاوک عاشق راه رفتنه با اینکه پرنده اس ولی راه رفتنو به پرواز ترجیح میده اما یه ج...