┨last part├ TTSOM

231 58 54
                                    

انگشتاش به نرمی بالا رفتن و صورت گر گرفته پسر رو به لطافت گلبرگ ها لمس کردن.
لبهای خیس و داغشون با عطش در همدیگه غلتیدن و صدای بوسه عمیقشون در فضای آزاد پیچید.
نفس های تند پسر باعث شد آرامش رو به لبهاشون بده و بازی رو نرم تر کنه.
زبونش رو با لذت تو دهن بکهیون برد و جای جای‌اش رو مزه کرد.

پسر کوچکتر به لبه پیراهن مرد چنگ زد و روی نوک کفش‌هاش ایستاد تا تفاوت قدهاشون کمتر بشه.
دستاش رو روی شونه های چانیول گذاشت و هوم بلندی از نزدیکی دلخواهش کشید.
بلعیدن لبهای متورم چانیول شیرین و دلچسب بود.
هر دو مرد با کم شدن نفس هاشون به آرومی از هم فاصله گرفتن. چشم‌هاشون با هیجان باز شد و به تیله های شفاف همدیگه خیره شدن.

چانیول انگشتش رو روی گونه گل انداخته‌اش کشید و با لبخند نوازشش کرد.
-دلم برات تنگ میشه.
بکهیون پلک کوتاهی زد و سرش رو نزدیک برد و کنار لبهای مرد رو بوسید و عقب کشید.
-مطمئنم یه چیزی هست که ما ازش بی‌خبریم...بیا تا آخر ماجرا رو بفهمیم.
چانیول نفس عمیقی کشید.
-خیلی خب، باهام در ارتباط باش.
بکهیون لبخند کوچیکی زد.
-حتما.

چان دوباره پسرک رو در آغوشش گرفت و به آرومی دستاشو رو پشتش کشید.
ثانیه ها به سرعت گذشتن و چانیول به سختی از پسرک دل کند و سوار ماشین شد.
بکهیون دستش رو بالا برد و به آرومی تکونش داد.
چان نگاه خیره ای به لبخندش انداخت و ماشین رو حرکت داد.
دور شدن ماشین رو تماشا کرد و یک قدم عقب رفت.
-بکهیون
سرشو سمت صدا چرخوند.
-ییشینگ

لبخند کوچیکی زد و سمت دوستش رفت.
-دو ماهه ازت خبری نیست و حالا باید ببینم یه مرد رو بوسیدی؟
بکهیون بر خلاف شیطنت همیشگیش، لبخند آرومی زد و با دلتنگی دوست مبهوتش رو در آغوش گرفت. دوستی که ممکن بود در گذشته هم برای کیونگسو بارها مفید بوده باشه. شاید یه جنگجوی مبارز بوده!
-متاسفم

ییشینگ با بهت به صدای ضعیف و صورت آرومش نگاه کرد.
-حالت خوبه؟
-خیلی خوبم...خودت چطوری؟
ییشینگ بی توجه به سوال بکهیون، پرسید:
-اون مرد کی بود؟
بک مکث کوتاهی کرد و با خجالت گفت:
-کسی که قلبم خیلی دوسش داره...از سالهای خیلی دور عاشقشه.
ییشینگ با چونه کج نگاهش کرد.
-چی؟

دست دوستش رو گرفت و سمت خونه راهی شد.
-ییشینگ اگه پدرم پرسید با همدیگه بودیم یا نه؟ تو بگو باهات بودم.
-چرا؟
-هیشش همینکارو کن.
در رو باز کرد و قبل از هر کاری سرشو تو خونه چرخوند.
-فکر کنم نیست. بیا تو.
ییشینگ داخل شد و قبل از بستن در لبخند مضحکی زد.
-سلام

بکهیون برگشت و با پدرش رو با رو شد.
-اوه سلام بابا
-دو روزه کجا غیبت زده؟
بکهیون بزاقش رو بلعید.
-من با ییشنگ بودم.
پدرش اخم مشکافانه ای کرد.
-با ییشینگ؟
بک نگاهش رو اطرافش چرخوند و با لبخند عریضی گفت:
-آره
-ییشینگ...
-د..دروغ میگه...نمیدونم کجا بود.

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Nov 20, 2021 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

" The Two Sides Of Me "[Complete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora