┨Chapter 12├ TTSOM

138 45 31
                                    

کیونگسو بزاقش رو بلعید و با لرزشی که رگه هایی از ترس رو با خودش همراه داشت مقابل افراد حاضر زانو زده بود.
در کنارشون جونگین و پدرش حضور داشتن. وقتی پدرش رو بین وزرا دیده بود ته دلش گرم شد اما اون مرد اولین کسی بود که لقب شوم بودن رو بهش داده بود پس نمیتونست امیدوار باشه.
-دو کیونگسو

پسرک هجده ساله سرش رو بالا گرفت و با صدای مرتعشی جواب داد:
-ب..بله سرورم.
-تو محکوم به قتل وزیر کیم هستی و منتظر شنیدن حکم‌ت باش.
-سرورم اجازه‌ی حرف زدن میخوام.
کیونگسو با بهت به پدرش نگاه کرد و سوز سرما رو تو بدنش احساس کرد.
-میتونین صحبت کنین.
مرد مسن نگاه کوتاهی به پسر آسیب دیده اش انداخت و با صدای بلندی لب زد:

-روزی که کیونگسو به ملاقات وزیر کیم رفت...چند تا از خدمتکار ها دیدنش. کیونگسو هیچ سلاحی با خودش نداشت و خنجری که سینه وزیر رو شکافته یه خنجر معمولی نبوده که هر مبارز خیابونی بتونه با خودش حمل کنه...اصیل زاده هایی که توان مالی بالایی دارن میتونن اون رو از کشور های شمالی تهیه کنن...اما کیونگسو به دلیل شوم بودن از خونه و خانواده اش طرد شده و جزو رعایا محسوب میشه. بنظرتون کسی با این شرایط میتونه اون خنجر رو فراهم کرده باشه؟

صدای پچ پچ وزرا به گوش رسید و کیونگسو لبهاش رو تو دهانش برد. باورش نمیشد پدرش به قصد حمایت ازش تو دربار حاضر شده باشه.
-و مورد دوم... بر اساس جواب کالبد شکافی اون ضربه با مهارت زده شده و کیونگسو هیچ مهارت رزمی نداره....و مهمتر از همه وزیر کیم چندین ساعت قبل از حضور کیونگسو به قتل رسیده. چون جسد کاملا سرد بود. پس کیونگسو قاتل محسوب نمیشه. لطفا تو دادن حکمتون تجدید نظر کنین قربان.

-وزیر دو به چه دلیل فرزندتون شوم هستن؟
مرد به چشمان مملو از درد پسرش نگاه کرد و با صدای گرفته ای زمزمه کرد:
-مادرش در حین زایمان فوت شده...طبق قوانین حکومتی فرزندانی که با تولدشون باعث مرگ مادرانشون میشن شوم نامیده و از خانواده طرد میشن...جایگاه اجتماعی و عنوان خانوادگیشون از اون ها سلب خواهد شد.

سکوت عجیبی تمام قصر رو فرا گرفت اما کیونگسو می‌تونست صدای درد تک تک استخوان هاش رو بشنوه. صدای فریاد انگشتانش رو که با بی رحمی شکنجه شده بودن. و صدای فراموشی عشقی که در قلبش خاک شده بود. کیونگسو هیچ انگیزه ای برای زندگی نداشت.
با گذشت زمان کمی پزشک کالبد شکاف دربار در جلسه حضور پیدا کرد و تمام حرف های وزیر دو رو تایید و مدارک لازم رو مطرح کرد.

کیونگ توان بیشتر موندن رو زانوهاشو نداشت. چشماش از اشک پر شده بودن و زخم های صورتش رو میسوزوندن. روحش زیر خروار ها غم شکسته بود.
-دو کیونگسو حرفی برای گفتن نداری؟
پسر سرش رو بالا برد و جمله کوتاهی رو به زبون آورد.
-من نکشتمش.
-برای پیگیری بیشتر و اثبات جرایم...
پلک‌های کیونگسو رو هم رفت و تاریکی بر سفیدی چشماش غلبه کرد.

" The Two Sides Of Me "[Complete]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant