29- چرا فرار میکنی پین

1.8K 309 752
                                    

× دید سوم شخص ×

لیام متزلزل لبه‌ی کاناپه نشسته بود.

گوشی تلفن رو با یک دست روی گوشش نگه داشته و با دست دیگه در حال سرچ کردن چیزی توی لپتاپِ روی میز روبروش به نظر میومد.

- من به شما اخطار داده بودم آقای پین

لب پایینش رو گزید و همچنان ساکت باقی موند تا اون آدم با لهجه غلیظش که به سختی میتونست انگلیسی صحبت کنه، حرف هاش رو تموم کنه.

اگه توی مود خوبی بود به لهجه داغونش لبخند میزد اما حالا حتی بهش فکر هم نمیکرد.

- من شرایطش رو به شما توضیح دادم‌ و ازتون خواستم تا حد امکان بهش نزدیک نشید. اون تازه بعد از مدت طولانی موفق شده بود همه چیزو پشت سر بزاره و زندگی جدیدشو آغاز کنه. این از شما بعیده دکتر

لحن دکتر مارتین همچنان آروم بود اما هرکدوم از کلماتش مثل چاقو میبرید و زخم میزد.

لیام کمی روی کاناپه عقب و جلو شد و بالاخره بی حواس لپ تاپ رو بست:

ل- دکتر مارتین اینطوری نیست که من تلاشمو نکرده باشم اما ...

مرد پشت تلفن خنده بی حوصله و کوتاهی کرد:

- اما چی؟ احساسات شخصیتونو دخیل کردین؟ از مرد حرفه‌ای مثل شما بعیده

لیام آه کمرنگی کشید و با دست آزاد دستی بین موهای بهم ریخته‌اش کشید.

ل-‌ موضوع اینه که من نمی...

مارتین وسط حرفش پرید:

- اگه میدونستم اینطوری قراره همه چیزو بدتر از قبل کنید هیچ وقت روی دوستی شما و نورا حساب نمیکردم و بهتون اون اطلاعات رو نمیدادم. با تشکر از شما دوباره شرایط زین ناپایدار شده

ابروهای لیام خیلی وقت بود که در هم فرو رفته بود اما به کلمه‌ای بسنده کرد‌:

ل- متوجهم.

به نظر میرسید کسی از پشت تلفن فرد رو صدا کرده، هرچند مارتین قبل از خاتمه دادن به تماس جملات آخرش رو هم به زبون اورد:

- من راجع به احساسات شخصی‌ شما نمیدونم اما بهتره عجول نباشید

و تلفن رو قطع کرد‌.

لیام با پیچیدن بوق تلفن توی گوش هاش آه کمرنگی کشید و چشم های خسته‌اش رو با پشت دست مالید.

تلفن رو کمی توی دست چرخوند و اینبار شماره زین رو گرفت. هرچند گوشی‌اش همچنان خاموش بود.

با پوفی از جا بلند شد و پالتوی کرم رنگش رو از روی صندلی برداشت. اون پسر لجباز همینطوریش کمی تب داشت و موهای خیسش رو هم خشک نکرده بود. اگه بدتر از دفعه قبل سرما نمیخورد جای تعجب داشت.

،،Darken/Ziam,,Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ