بی اینکه بتونم حرف دیگه‌ای در جواب بابا بزنم، به بشقابِ پُرم خیره میشم.
در افتادن با اون مرد خیلی درست به نظر نمیومد.
ز- اما ...
چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه تا بخوام جمله‌ام رو کامل کنم پس خیره به بشقاب، حرفم رو ناتموم باقی میزارم.
د- اما شما که باباشو میشناسید، میدونید دردسر درست میشه!
بابا آهی میکشه و با عقب کشیدن صندلیش از پشت صندلیش بلند میشه.
ی- همین الانم درست شده
من و دنیا نگاه متعجبی رد و بدل میکنیم اما یاسر برای اینکه از سوال های بیشتر فرار کنه لیوانش رو توی سینک میزاره و با گام های بلند از آشپزخونه خارج میشه.
دنیا با بالا انداختن شونه دوباره سراغ بشقابش برمیگرده و من بی میل ظرفم رو پس میزنم و از جا بلند میشم.
د- چرا نمیخوری داداش؟
دستی روی زخم بانداژ شده‌ام میزارم و وزنم رو از پایی به پای دیگه میندازم.
ز- میخوام یچیزی برای لیام ببرم، دیشب شام نخورد
دنیا هم ظرفش رو پس میزنه و بلند میشه:
د- پس وایسا کمکت میکنم
بسته نون تست رو برمیداره تا نون هارو برشته کنه و منم با گام های آروم تابه جدیدی بر میدارم و پای گاز می ایستم.
بی توجه به زخمی که کمی زق زق میکنه نفس عمیقی میکشم و به سمت دنیا برمیگردم.
ز- میشه بسته سبزیجات منجمد و تخم مرغ رو از تو فریزر بدی؟
دنیا بی حرف اطاعت میکنه و بسته یخ زده و چندتایی تخم مرغ رو کنارم روی اپن میزاره و در آخر سرکار خودش برمیگرده.
بدون اینکه جملات زیادی بینمون رد و بدل بشه کارهارو انجام میدیم و من املت سبزیجاتی رو که از بیانکا یاد گرفتم درست میکنم.
بوی خوب ذرت تفت خورده توی کره زیر بینیم میپچه و عطر آویشن آشپزخونه رو پر میکنه .
دنیا رو نمیدونم اما حرف بابا ذهنم رو مشغول کرده بود ... لیام خودش رو توی چه دردسری انداخته بود؟
املتِ داغ که بوی مطبوعی ازش به مشام میرسه رو توی بشقاب خالی میکنم و دنیا هم تست های داغ و برشته رو کنارش میزاره.
لیوان آب پرتقال تازه و قهوه رو هم در آخر توی سینی قرار میدیم و خواهر بزرگم سینی رو به دست میگیره.
د- تا بالا برات میارمش
سری به نشونه موافقت تکون میدم. قبل از اینکه طبقه پایین رو ترک کنم تلفنم رو از روی کاناپه برمیدارم و توی جیبم هل میدم و بالاخره با گام های شمرده و آروم مسیر راه پله رو در پیش میگیرم.
KAMU SEDANG MEMBACA
،،Darken/Ziam,,
Fiksi Penggemarاگر قرار به نماندن است؛ بی خداحافظی برو! بگذار انتظار، همان تکه نخی باشد که بعد از تو مرا وصل می‌کند به زندگی ...
