. 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟖 .

53 23 5
                                    

تکیه َش رو به دیوار سرار شیشه کاریِ پشتش داد و طبق عادت پاهاش رو تویِ آغوش گرفت و از قاب پنجره نیمه بازِ کلاس بیرون رو تماشا کرد . دونه های ریز و پودری شکل برف به پنجره نسبتا بزرگ سیلی میزد طوریکه تیکه هایِ شکسته برفِ تیره تویِ چشم هایِ غمگینِ براقش چرخ میخورد .

انگار برف َم خسته بود اما حتی تویِ شکسته ترین حالت خودش هم تلاش میکرد برای شنیدن قلبِ لی . انگار اونم دلتنگ و رنجیده بود اما میدونست روحِ آبی پسرکِ برفیش به عطر خنکش نیاز داره چون میدونست پسرکِ برفیش به معجزه ی این یادگاریِ قدیمی ایمان داره !

حس میکرد این دردِ روحشِ که خراشیده میشه و تا عُمق وجودش رو میسوزونه . شاید تنها امیدش این بود که جایِ تک تک دردهاش سکوت کرده اما نذاشته رنگِ سفیدش از دست بره

سهون لبخندی زد و از شکاف چشم هایِ نیمه بسته َش چهره ی پسری رو از نظر گذروند که مثلِ برف رو به روش رویِ آسمون خاکستریِ زندگیش باریده و همه جا رو یه دست سفید کرده بود .

پایِ راستش رو رویِ زمین دراز کرد و لیوان قهوه رو میون انگشت هاش چرخوند و کمی از آمریکانوش رو مزه کرد :

-میتونی بهم بگی چرا داشتی گریه میکردی ؟

کمی تویِ جاش جا به جا شد و نگاهش رو از دنیایِ بیرون از پنجره گرفت :

-من فقط .... از اینکه از مامانم کینه به دل گرفتم از خودم ناراحت شدم

به پسر زیبایِ کنارش زل زد . موهایِ نقره ای لی نامرتب رویِ پیشونیش ریخته بودن و به نظر میومد که سهون بدش نمیاد انگشت هاش رو بینشون ببره و پوست سرش رو نوازش کنه .

سهون کمی گردنش رو خم کرد و نیشخند زد :

-تو دیگه بزرگ شدی

لی سری تکون داد و ابروهاش رو با حالت با نمکی بالا برد

-از این جمله متنفرم

خندید و نگاه سهون خیره ی چال های صورت پسر شد و به سختی میلش رو برای لمس کردنشون سرکوب کرد .

لی چونه َش رو رویِ زانوهاش گذاشت و به مردمک های درخشانش خیره شد :

-خیلی چیزا فقط بخاطر اینکه من دیگه بزرگ شدم ، اتفاق افتاد

سمت پسر کوچیکتر خم شد و انگشت های باریکش بین موهای بلند لی چنگ شد و به آرومی نوازشش کرد . زبونی روی لب های خشکش کشید و چشم هاش روی چشم های هنوز امیدوار شینگ ایستاد :

-پس فقط یه بچه بمون

به شوخیش خندید ولی سهون بدون اینکه لب هاش طرح لبخندی داشته باشن با نگاه جدیش به نیم رخ و حرکت لب هاش زل زده بود :

-میدونی .... هنوز درمورد رقص مسابقه اودیشن تصمیم نگرفتم ، کای بهم گفت رقص َم داستان نداره

𝐘𝐨𝐮 𝐌𝐚𝐤𝐞 𝐌𝐞 𝐃𝐚𝐧𝐜𝐞Where stories live. Discover now