سلااااام توت فرنگیااااااا ببخشید دیر شد وی پی انم بازیش گرفته بود الان آپ کردم
اینم بازگشت با شکوهمون یاه یاه یاه تا آخر بخونید عراتونو بزنید تو کامنتا ووت بدید قشنگا دوستون دارم بوس ب همتون 💕🍓😍❤️ساعت 3 بامداد
آروم چشماشو باز کرد چشماش سیاهی میرفت دوباره چشماش رو بست و روی هم فشار داد با یکی از دستاش چشماشو ماساژ میداد.
هنوز تو حالت بیهوشی بود و کاملا حالش رو به دست نیاورده بود و بیشتر بی حال بود
دوباره سعی کرد و کم کم چشماش رو باز کرد و به سقف خیره شد
سقف اتاق سفید بود
اتاق پنجره ی بزرگی داشت که نور ماه از بیرون توی اتاق رو روشن کرده بودخواست تکون بخوره و از جاش بلند بشه ولی ضعف داشت.
تکونی به خودش داد که بلند بشه ولی بدنش قفل شده بود با خودش فکر کرد شاید کابوسش تموم نشده و اینجا جهنم اونه.نفس عمیقی کشید و بدنش رو بزور جا به جا کرد، پشتش رو به پنجره کرد
صحنه ای رو که میدید باور نمیکرد
این همون مرد بود؟همونی که قصد آتیش زدنش رو داشت؟ ولی چرا؟ چرا گذاشت زنده بمونه و دوباره با بدبختی زندگی کنه و تو عذاب و شکنجه باشه...
البته ته دلش از این که زنده مونده بود کمی خوشحال شد...
ولی گیج و ناراحت بود، اینجا چیکار میکرد؟ چرا هنوز تو بغل فرشته ی عذابش بود؟سعی کرد از بغلش بیاد بیرون، تقلا میکرد و وول میخورد تا جایی که آخر مرد رو از خواب بیدار کرد، اونم با چشمای خمار به گالف نگاه میکرد...
گالف عصبانی و ناراحت بود این حسا براش مبهم بود و جفتش رو هم همزمان باهم تجربه میکرد انگار چیزی قلبش رو فشار میداد
دستش رو روی قلبش گذاشت و فشار داد صورتش از درد جمع شد
بغضی که داشت ترکید به همراهش اشکی از گونه هاش به پایین سر خوردبا تمام زوری که داشت مرد بی رحم کنارش رو پس زد و هل داد تا از بغلش بیاد بیرون
با گریه و چشمایی ترسیده رفت گوشه ی اتاق نشست و زانوهاش رو به بغل گرفت
میو بلند شد و روی تخت نشست، گالف نگاهی بهش انداخت و سریع چشماش رو ازش دزدید
آروم از روی تخت اومد پایین و گالف بیشتر به دیوار پشت سرش چسبیدمیو نزدیک تر میشد و پسرک بیچاره بی پناه تر در همین حین فکری به سرش زد و به سمت در اتاق پا تند کرد که هر چه سریعتر از این وضعیت خارج بشه دیگه نمیتونست این وضعیت رو تحمل کنه
به سمت در رفت و دستشو به دستگیره در گرفت و به پایین هل داد و به عقب کشید
ولی در باز نشد
بیشتر سعی کرد بازم نشد، تند تند دستگیره ی در رو بالا پایین میکرد و به در میکوبید التماس میکرد و درخواست کمک داشت
ولی حیف هیچکس صداشو نمیشنید
کم کم، کم آورد کمرشو به در تکیه داد و همونطوری به پایین سر خورد
بینیشو بالا کشید و با دوتا دستاش اشکای روی گونه هاشو پاک کرد
با گریه و هق هق به حرف اومد
-ب... بزار برم... از... هق... از من چی... میخوای... هق... انتقامتم که گرفتی... هق... راحت شدی دیگه چی از جونم میخای؟
YOU ARE READING
Fire Victim (COMPLETED) 🔥
Actionوقتی که به خاطر یه اشتباه به زور برده ی کسی که نمیشناسی بشی با تمام بی رحمی هاش عاشقش بشی ولی دیگه نمیتونی از این سرنوشت فرار کنی قربانی آتش یا برده ی عشق؟؟