Fire Victim Part 27

145 41 10
                                    

خب توت فرنگیا سلام سلام حالتون چطوره، اینم یه پارت دیگه قربانی آتش... بچه ها ببخشید اگه کمه... و ببخشید اینجا دیر آپ میکنم چون فیلتر شکنم مشکل داره و وسط کار قطع میشه و اعصاب منه بنده خدارو داغان میکنه
مرسی از صبرتون قشنگام امیدوارم خوشتون بیاد پارت بعد خیلی هیجانی و برگ ریزونه منتظر باشید 💜💕

چپتر بیست و پنج... 

کائو به صندلی چوبی بسته شده بود و روی چشماش چشم بند و روی دهنش پارچه ای قرار داشت، تا هیچ درکی از محیط اطرافش نداشته باشه و ندونه کجاست؟ 

کم کم به هوش اومد و تکونی خورد ولی نیم سانت هم جابجا نشد و این باعث ناراحتیش شده بود که باعث شد بیشتر از قبل تلاش کنه و دست و پا بزنه ولی خبری از نجات نبود... 

عربده می‌کشید و کمک میخواست ولی هیچکس نبود کمکش کنه چون صداش تو دهنش خفه میشد. 

صدای باز شدن در اومد... 

باعث شد کائو بیشتر دست و پا بزنه و تقلا کنه ولی بازم خبری از ناجی نبود. 

کم کم حس کرد کسی پشتش قرار گرفته... 

چشم بند رو برداشتن، نور اتاق چشماش رو اذیت کرد، کمی چشماش رو باز و بسته کرد تا به فضا عادت کنه. 

خوب که چشماش باز شد و اطرافش رو دید، فهمید که میو روی صندلی روبروش نشسته و توی گردن گالف قلاده ای وجود داره و کنار پاش زانو زده زنجیرش هم دست میو... 

از این وضعیت تعجب کرد، انتظارش رو نداشت چون افرادش چیزای دیگه ای به گوشش رسونده بودن... 

*فلش بک

قربان اون پسر توی اتاق میو میمونه و اون برده اش نیست، ما خیلی دقت کردیم ولی رفتارش با اون پسر شبیه برده ها نیست... 

قربان دائما براش خرید میکنه، بجای اون کسای دیگه رو میبره اتاق شکنجه اش و باهاش لطیف برخورد میکنه... 

قربان براش مراسم گرفته و اونو نامزد خودش اعلام کرده... 

بعد از اون مراسم، شک‌ کائو به یقین تبدیل شد و مطمئن شد میو دیگه دنبال انتقام نیست یا دنبال انتقام از طریق گالف نیست... 

*فلش بک

مایلد میخوام بهترین مراسم عروسی رو برام ترتیب بدی چون میخوام با اون برده ازدواج کنم البته به ظاهر و ظاهر سازی کنم.. 

میخوام در اخر هردوشون رو بکشم و انتقامم کامل بشه و اینجوری شایدم روح مادرم آروم بگیره... 

اون جوری که قلبم میگه میتونم پیش‌بینی کنم بعدش چی میشه، امیدوارم اون احمق به حرفام گوش کنه و اعتماد کنه  نقشه ام درست پیش بره... 

*حال

گالف با تعجب به اون دو نگاه می‌کرد... 

سرش پایین بود و اشک می‌ریخت حتی حلقه اش هم دستش نبود، دستاش پر از ردای شلاق بود، کاملا به قرمزی میزد این چیزی بود که کائو میدید... 

Fire Victim (COMPLETED) 🔥Où les histoires vivent. Découvrez maintenant