میان مغز و قلبم جدالیست بی مثال !
هردویشان تو را طلب میکنند ، تویی که دردانه این پیکری!
***
[:بیشتر بریز دیگه پسر از ارث بابات داری نمیبخشی که !
بارمن با نازک کردن پشت پلکش و فشردن محکم آن کمی دیگر وودکا ریخت .همانطور که مشغول نوشیدن وودکایش بود به نامجون نیز نگاه می انداخت .
:به من ربطی نداره میفهمی ؟
:...
:مگه من ضمانت کردم وقتی دیکم بره توت قرار نیست هیچ درد لعنتی ای داشتی باشی؟
:...
:بهت میگم سرم شلوغه جین !دیگه بهم زنگ نزن وگرنه حتما تو اولین فرصتی که پیدا کنم توعه سیریش و بلاک میکنم .
:...
:به بابا جونت بگو ماساژت بده خوشگله ، مطمئنا وقتی بفهمی دردت برای چیه کمکت میکنه !
و بعد تماس را قطع کرد .
:کی بود؟
نامجون کلافه دستی میان موهای صافش کشید و به بالا راند .
:مهم نیست ، داشتی درباره چی حرف میزدی؟
دوستش کمی مشکوک نگاه کرد و بعد از پایان بخشیدن به آخرین قطره وودکا با دستمال کاغذی گوشه لبش را پاک کرد .:داشتم میگفتم آخرین بار که با یه نفر خوابیدم سه ماه پیش بود ، حس میکنم تمام مایع بدنم تو پایین تنم جمع شده .
نامجون لبخند کمرنگی زد .
:تا حالا کسی بهت گفته چقدر بِچی هوسوکا؟هوسوک با نگاهی خمار گفت :آره و قرار نیست برای چندمین بار شنیدنش متحول بشم رفیق!
:آخرین کسی که باهاش بودی دختر بود یا پسر؟هوسوک بیخیال باز هم به بارمن اشاره کرد تا استکانش را پر کند .
:من از خوابیدن با پسرا بدم میاد نامجون ، در واقع تا حالا با هیچ پسری نبودم و از اینکه محدود به یه سوراخ باشم متنفرم! پس آخرین نفر یه دختر که نه یه زن بود .
نامجون هومی گفت .
:میتونی دو تا پسر داشته باشی اینجوری محدود نمیشی .
هوسوک تک ضربی به پشت نامجون نشاند و دوستانه شانه اش را در دست گرفت : هی رفیق خرج اضافه نذار رو دستم .:من برات یه پیشنهاد دارم .
:چی؟
هوسوک دستش را از روی شانه نامجون برداشت .:من یه پسر میشناسم اون خیلی مطیعه و بهت اطمینان میدم نه تنها بدت نمیاد بلکه عاشقشم میشی!
هوسوک سرش را تکان داد .
:گفتم نه نامجون از پسرا خوشم نمیاد ، من یه استریتم نه بایسکشوال!:به یه بار امتحانش می ارزه قرار نیست شوگر ددی بشی و فِرت و فِرت خرجش کنی یکبار باهاش باش بعد ولش کن جانگ هوسوک ، اون برای یه شب ساخته شده ، فقط یه پیشنهاد بود من دیگه باید برم رفیق فعلا.
: اسمش چیه نامجونا ؟نامجون که بسمت درب بود پشت به هوسوک نیشخند خبیثی زد .
:جئون سوکجین .و بعد هوسوک بود که به ذهنش درگیر گشتن به دنبال سوکجین بود .
***
پس از دو هفته در آخر آدرس پسرک را یافت ، حالا سعی داشت تا خود را به باری برساند که جین پنج روزی از شروع کارش در آن جا سپری کرده بود .
YOU ARE READING
𝒉𝒖𝒈 𝒎𝒆 :)
Romanceاگه یه روزی همه داستان های عاشقانه ، تخیلی و پایانش غمگین شد . اگه یه زمانی همه شکر های دنیا تلخ شد . اگه یه وقتی همه برد هام باخت بشه . اگه یه ساعتی همه دوست دارما، فقط شد تنفر . تو "بغلم کن" ! بغلم که کنی حالم خوب میشه:) کاپل :کوکوی _یونمین _نامجی...