ṖΛŔƬ ИĪИƐ🫂

364 48 79
                                    

من بدون تو ، تو شلوغی شهر تنها ترینم:)
***
[امشب عمارت مین شاهد مهمان های ارزشمندی بود و همه بجز یونگی از آمدنشان راضی بودند چرا که به‌ گفته خودشان اتفاق فرخنده ای در پیش داشتند!

:هی ، سونگجو...کاری که گفتم و انجام دادی؟
مینجه؟هنوز که اینجا وایسادی برو و زودتر یه دستی به سر و روی یونگی بکش!
خانم وانگ عجله کن تا الان حتی سه تا دسرم درست نکردی !
پووف (چشمانش را که چرخ داد نگاهش به پسرک کوچکی افتاد که گوشه ترین نقطه زیر پله درون خود جمع شده بود و حتی از این فاصله هم لرزش لب هایش واضح بود)پارک جیمین؟باورم نمیشه بدرد نخور تر از تو اینجا وجود نداره!
پاشو برو به مادرت کمک کن پاشو ببینم بچه کودن !
زیر لب با خودش غر زد:یونگی بیچاره من مامان نجاتت میده (لبخند خوشحالی زد و ادامه داد)مامان با کمک هه‌دونگ!

همینطور که خانم مین تک به تک شیرینی ها را امتحان میکرد و تا به اندازه دو دفتر صد برگ ایراد نمی‌گرفت سراغ دیگری نمی رفت مینجه_ارایشگر خانواده مین_از پله هایی که نیم ساعت قبل بالا رفت بود پایین می آمد و قیافه اش ترسیده بود!

:مینجه؟بازم قیافه مسخ...
پسر جوان تند تند گفت:ببخشید خواهش میکنم من و ببخشید اما ارباب جوان گفتن تا پارک جیمین و صحیح و سالم نبینه در و باز نمیکنه منم جرات نکردم چیزی بهشون بگم!
:مگه پسر من هیولاست؟بعدشم غلط کرده پسره بی عقل تو کاریت نباشه خودم میرم و درستش میکنم!
صدای نرم و آرامی به گوش رسید :میشه...میشه من بر...برم پیشِ یونگی هیونگ؟اذیتش...نمیکنم‌...اجازه دار..م...دارم؟
خانم مین پوزخند عصبی نثار چهره رنگ پریده جیمین کرد و دستی انداخت و گوشش را کشید یه جیغ کوتاه پسر با اشک هایی که دوباره بر روی صورت زیبایش می ریخت همزمان شد !
:تو...تو موش کثیفِ هرزه دیشب که تو اتاقش بودی چه وِردی خوندی؟پسرم و جادو کردی مگه نه؟یونگی معصوم من !
:باور...باور کنید من کاری نکردم ...فقط براش کتاب جدیدی که بابا واسم خرید و آیییی گوشم خواهش میکنم دردم میاد!
خانم مین گوش سرخ پسر کوچک را ول کرد و چانه اش را محکم فشرد .
:باهاش خوابیدی مگه نه؟داری سرِ کی شیره میمالی؟من خوب تو و امثال تو رو میشناسم، دیشب باهاش خوابیدی؟
جیمین معصومانه پلک زد و سر تکان داد ، او دیشب در کنار یونگی به خواب رفته بود و صبح خودش را درون آغوش یونگی یافت پس خانم مین درست میگفت او دیشب با یونگی هیونگش خوابیده بود اما مگر چه ایرادی داشت؟
خانم مین دندان هایش را روی هم فشرد و لب زد :آفرین ، آفرین پارک کوچولو!
:چ..چرا دعوام میکنید...پس؟
:پسره وقیح چطور میتونی انقدر عادی برخورد کنی؟
:من کارِ ...کار بدی نکردم
خانم مین دستش را بالا برد و خواست صورت لطیف جیمین را مورد عنایت ضربه اش قرار دهد که دستی پنجه اش را اسیر کرد .

:بسه مامان !(رو به جیمین کرد و گفت)کالم داون به کره ای چی میشه؟(با دست دیگرش چنگی به موهای پریشانش زد و باز هم به سمت مادرش برگشت )
ولش کن اصلا نیازی نیست بگی ، مامان بهتره دیگه ادامش ندی و تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت نکنی!
خانم مین کمی عقب نشینی کرد ، سرفه مصنوعی کرد و آرام تر گفت :میدونی که امشب چه خبره ؟پس بهتره این کارایی که بهم مربوط نیست و همین امروز تمومش کنی و برای همیشه بذاری کنار !
همانطور که به سمت حیاط گیرفت ادامه داد:دلم نمیخواد هه‌دونگ از وجود این پسر باخبر بشه مین یونگی!

𝒉𝒖𝒈 𝒎𝒆 :)Where stories live. Discover now