مثلا من و تو باشیم و یه شهر بزرگ بعد من به جرم دلبری کردن و عشوه های بی امونت ازت شکایت کنم مجازاتتم خودم تعیین میکنم
"سکونت دائمی تو قلبم "💜🫂🌸
***
[:پارک کجاست؟
زن کمر خمیده اش را کمی راست کرد و با سری پایین گفت :خانم ، دیشب ازتون اجازه گرفت بره برای پسرمون مدرسه ثبت نام کنه .زن نگاهی عصبی خود را بدرقه نگاه منتظر و متعجب همسر پارک کرد .
:اولا نگفت میخواد ثبت نامش کنه فقط بهم گفت جایی کار داره میره و زود برمیگرده اما الان چهار بعد از ظهره و اون هنوز تشریف نیاورده دوما تهش پسرت قراره تو همین خونه کلفتی کنه چرا پول خرج میکنید براش ، امسال چندم دبستانه؟مادر جیمین با جملات ابتدایی زن بغض به حنجره اش پناه آورده بود ، گلویش را صاف کرد .
:جیمین سیزده سالشه امسال اول راهنماییه خانم.
زن دستی به موهای لخت و قهوه ای رنگش کشید .
:به اون قد و هیکل بند انگشتیش نمیخوره ، در اصل اومده بودم اینجا بهت چیز دیگه ای بگم انقدر حرف زدی حواسم و پرت کردی به پسرت بگو از این به بعد کارای یونگیِ من و به عهده بگیره . یوجی ، اگه سهل انگاری کنه من از چشم تو و اون شوهرت میبینم فهمیدی چی گفتم؟زن با هول چشمان از استرس بسته شده اش را باز کرد و دست به سینه گفت : بل..بله خانم تفهیم شدم .
:خوبه !
***
:اونا ... اونا نمیذارن درس بخونم ... مامان من ... من میخوام یه رقاص ... یه رقاص بزرگ بشم ... میخوام همه من و بشناسن ، اون نمیذاره ... مطمئنم مامان.:بسه جیمین ... خواهش میکنم پسرم کمتر گریه کن ، کی بهت گفته حق نداری درس بخونی؟من و پدرت برای برآورده شدن آرزوهات هر کاری میکنیم ، خانم مین فقط صلاحتو میخواد وگرنه هیچوقت نگفت پسرت حق نداره درس بخونه عزیزِمادر.
دستان ظریفش را پیش آورد و خیسی صورت جیمین را پاک کرد بوسه ای به پیشانی صاف پسرک زد .
:تو فقط چند روز به حرف مینِ کوچیک گوش بده بعدش خودم همه کارا رو انجام میدم باشه پسرم؟پسر با وجود تمام ناراحتی هایش با سر آستین سویشرت طوسی رنگش اشک های جدید ریخته شده را کنار راند .
:چشم مامان ، ال...الان باید برم؟زن با سری پایین افتاده چشمانش را به علامت تایید باز و بسته کرد ، پشت دست پسر را نوازش کرد و بسمت اتاق یونگی راهنماییاش کرد.
چرا عقربه های ساعت در انجام کارشان کوتاهی میکردند که زمان به کندی میگذشت؟
تصمیمش را گرفت تمام شهامت •طبل مانندش را جمع کند و نزدیک پسرک خوابیده بر روی تخت بزرگ و سلطنتی مانندش شود .حال کناره تخت ایستاده بود .
:وای ... چرا انقد سفیده؟
:شبیه گربه ماده خانم جوعه
:اون هر بار که من و میبینه میخواد چنگولاشو بکنه تو چشمم.
و بعد ناخودآگاه دستانش را صورتش نهاد .
:نخوره منو.
![](https://img.wattpad.com/cover/284645141-288-k319733.jpg)
YOU ARE READING
𝒉𝒖𝒈 𝒎𝒆 :)
Romanceاگه یه روزی همه داستان های عاشقانه ، تخیلی و پایانش غمگین شد . اگه یه زمانی همه شکر های دنیا تلخ شد . اگه یه وقتی همه برد هام باخت بشه . اگه یه ساعتی همه دوست دارما، فقط شد تنفر . تو "بغلم کن" ! بغلم که کنی حالم خوب میشه:) کاپل :کوکوی _یونمین _نامجی...