Why?

208 33 0
                                    

پرتو های افتاب چشم هایش را اذیت میکردند. گرمش شده بود و موهای کوتاهش مزاحمش بودند.
اه کوچکی از گلویش خارج شد و بعد از چند بار پلک زدن، چشم هایش را باز کرد. هنوز یونیفرم مدرسه به تن داشت و سرش درد میکرد.
خمیازه ای کشید و دست هایش را از هم باز کرد و کش و قوسی به بدنش داد.
وقتی چرخید، متوجه شد داخل اتاقش خوابیده. خیلی وقت بود داخل این اتاق نخوابیده بود. از همین الان با دیدن پیانوی گوشه ی اتاق، احساس کرد دل و روده اش بهم پیچیده است.
سریع بلند شد و خواست از اتاق بیرون بدود که پایش به چیزی گیر کرد و افتاد. اولین چیزی که توجه ش را جلب کرد، بوی عطر ارزان قیمتی بود که اوایل بوی خوبی داشت ولی بعد از چند ساعت بویش بد میشد.
یری، فقط یک نفر را میشناخت که برای با کلاس نشان دادنش، از این عطر ها استفاده میکرد.
سریع بلند شد و جیغ کشید: جیمین؟!
__
دست هایش را داخل جیب سوییشرتش گذاشته بود و اخم بین ابرو هایش، یک لحظه هم از بین نمیرفت.
به سمت مدرسه میرفت ولی نمیتوانست موجود چندش اور پشت سرش را نادیده بگیرد.
ایستاد.
_ یا پارک جیمین!
برگشت و با غیظ گفت: چرا دنبالم میای؟
جیمین که چنیدن قدم دور تر از یری، راه می امد. شانه بالا انداخت و گفت: من دنبالت نمیکنم. دارم میرم مدرسه.
یری اه کلافه ای کشید و باقدم های بزرگ تری به راهش ادامه داد.
_ همش تقصیر خودش بود. چرا من باید کتک میخوردم.
جیمین در حالی که زمزمه میکرد، کتف کبودش را ماساژ داد.
__
ریتم ارام پیانو داخل سالن پر شده بود.
یری از دور به دختری که برای مسابقه ی استعداد یابی قطعه ای پیانو مینواخت، خیره شده بود.
_ انگشت هاش خیلی اروم و بی ملاحضه حرکت میکنن. وزن هم نداره. اگر اونو قبول کنن باور میکنم که مشکل روانی دارن.
جیمین سر به زیرانه گفت: خب چرا خودت نمیری تست بدی؟
یری با عصبانیت، از چوب جارو استفاده کرد و ضربه ای به کمر جیمین زد تا ساکتش کند.
_ فعلا جارو بکش تا دوباره تنبیه همون نکنن.
زیر لب ادامه داد: همه ش تقصیر سویانگه. تلافی میکنم.
و تند و تیز، زمین تمیز را جارو کشید.
__
_ یریا!
سونو ایستاد و در حالی که نفس نفس میزد، امیدوار بود یری صدایش را شنیده باشد.
یری دور و برش را نگاه کرد و وقتی سونو را دور تر دید، لبخند زد و برایش دست تکان داد. پسر نوجوان خودش را رساند و گفت: تنبیه هاتون تموم شد؟
یری پوفی کرد و گفت: اصلا نمیخوام بهش فکر کنم. مثل اینکه اقای چان خیلی کینه ایه.
سونو خندید و دستش را دور بازوی یری حلقه کرد.
_ بریم؟
دخترک کیفش را برداشت و با لبخندش، موافقت کرد.
_ راستی خواهرت چطوره؟
سونو دست از راه رفتن برداشت.
_ خواهرم؟
یری سر تکان داد و گفت: گفتی ذات الریه گرفته.
سونو کمی فکر کرد. خواهری بود که او از وجودش خبر نداشت؟ یا او داشت سر به سرش میگذاشت؟
_ بیخیال یری! من خواهر ندارم.
_ اما...
یری دست در جیبش کرد تا موبایلش را بیرون بیاورد و پیام سونو را نشانش دهد اما ناگهان یاد دیدار غیرمنتظره اش با جیمین، سویانگ و یونجی افتاد. اینکه چطور مجبورش کرده بودند به کارائوکه برود و نودل اماده بخورد.
دستش را پس کشید و گفت: ببخشید سونو! باید برم.
در راهرو پیچید و راه اتاق موسیقی را در پیش گرفت. بعد از مدرسه، یونجی و جیمین مشغول تمرین موسیقی میشدند. هایون این را میدانست.
با مشتش در را باز کرد و فریادی کشید که جیمین و یونجی را لرزاند.
_ پارک جیمین!
__
اه کشید و صورتش را از چشمان خشمگین یری، دزدید.
_ کار من نبود!
_ دروغ میگی!
یونجی که هنوز چوب های درام را در دست گرفته بود، با خودش کلنجار میرفت که باید چی کار کند.
جیمین احساس کرد الان است که گریه اش بگیرد.
_ چرا همیشه به من شک میکنی؟ انقدر از من بدت میاد؟
یری داد زد: فقط میخوام حقیقتو بشنوم.
جیمین کنترلش را از دست داد و فریاد کشید: تقصیر من نیست! هیچی تقصیر من نیست. نکنه مرگ پدرت هم گردن منه؟!
اخم های یری ارام ارام در حال باز شدن بود. اینبار خجالت زده یا عصبانی نبود. ناراحت شده بود.
جیمین میدانست حرفش هایون را غمگین کرده ولی پشیمان نبود. کسی که مورد بی احترامی قرار گرفته بود، جیمین بود.
_ کار منه!
افراد داخل اتاق، با شنیدن صدای شخص چهارمی، به سمت در برگشتند.
سویانگ اضافه کرد: کار من بود. من گوشی سونو رو دزدیم و به جیمین گفتم تو میخوای نزدیک خونه ببینیش. همه ش زیر سر من بود.
یونجی بلند شد و چوب های درام رو پایین گذاشت.
_ منم بودم.
یری نمیتوانست درست فکر کند. فقط گفت: چرا؟
چهره ی سویانگ عصبانی و طلبکار شد.
_ به خاطر شما دوتا! من فقط میخوام شما ها رو سر عقل بیارم.
جیمین چشم هایش را بست و دعا دعا کرد تا سویانگ ادامه ندهد.
_ شما ها اونقدر خنگید که متوجه همدیگه نمیشید. من فقط میخوام کمک کنم! شما دوتا...
یری جیغ زد: بسه!
وقتی اتاق در سکوت فرو رفت، یری از کنار سویانگ رد شد و انها را ترک کرد.
یونجی پوفی کشیدو روی صندلی نشست. جیمین هم وا رفت و چهارزانو روی زمین افتاد. دست هایش را روی صورتش گذاشت و گفت: خودم درستش میکنم. چرا تو دخالت کردی؟
سویانگ گفت: تو جرئتشو نداری.
جیمین کفری شد. دست هایش را مشت کرد و ایستاد.
_ اشتباه میکنی. جرئتشو دارم.

𝑇ℎ𝑒 𝑆𝑜𝑢𝑛𝑑 𝑂𝑓 𝑀𝑢𝑠𝑖𝑐 | PJM [Completed] Where stories live. Discover now