[03]

409 98 26
                                    

با شنیدن این حرف، رنگ از رخ لیام پرید. یه لحظه سکوت کرد و بعد به خودش خندید : اینطور که معلومه تمام این مدت داشتی ازم سو استفاده می‌کردی، همش یه نمایش بود. تو بازیم دادی.

زین جام کریستالی برداشت، یه جرعه از شراب توش رو خورد و حرف لیام رو تصحیح کرد.

-بهتره بگی که هر دوی ما همدیگه رو بازی دادیم.

-می‌دونی چرا دانیال اون روز موقع تحویل گرفتن جنس‌ها مرد؟

+اون بخاطر قاچاق مواد مرد، این همون کاریه که حالا داری می‌کنی...

-مزخرف خالصه!

زین جام تو دستش رو روی زمین پرت کرد. جام هزار تیکه شد و صدای شکستنش تو فضا پیچید، شرابی که روی زمین به جریان افتاد به سرخی خون بود و تو صدم ثانیه تو جهت‌های مختلف رو زمین پخش شد و اونو رنگی کرد، تو این لحظه چشم‌های زین هم به سرخی خون شده بودن.

-بخاطر این که یه جاسوس بینمون بود، اون آشغال زمان و مکان معامله رو به پلیس‌ها لو داد!

تو همین لحظه لیام متوجه شد که توسط کلی آدم از خدمه و کارکن‌های کشتی محاصره شده.

-می‌دونی بعدش چی به سر اون جاسوس اومد؟ وقتی پیداش کردیم خودکشی کرده بود. جسدش رو انداختیم تو دریا. بعد اون قسم خوردم اگه دوباره جاسوس‌های دیگه‌ای پیدا کنم، دونه به دونه‌اشون رو پرت کنم تو دریا!

خیلی ناجوانمردانه شش هفت نفر ریختن سر لیام و به زور کف عرشه پهنش کردن.

+کونی مادر به خطا، ولم کن!

لیام تو بوکس و کاراته حرف اول رو م‌یزد و تو حالت عادی موقع دعوا می‌تونست چهار پنج نفر رو از پا دربیاره ولی امروز وقتی می‌جنگید، متوجه شد که نیروش داره ذره به ذره تحلیل می‌ره.

می‌دونست که زین یه چیزی تو لیوان آبش ریخته.

+زین مردیکه‌ی حروم زاده! بیا پرتم کن تو آب، د یالا پرتم کن!

-لیام، خیلی احمق و ساده لوحی! منو بچه فرض کردی؟ ساحل زیاد از اینجا دور نیست، خیلی ریسک داره قهرمان تیم شنای مدرسه رو بندازم تو آب، در ضمن، نمی‌خوای رفقات کمک کنن قبل رفتن تو آب یکم خودت رو گرم کنی؟

زین منتظر جواب لیام نموند و با دستش به چند نفر از افرادش اشاره کرد، چند تا مرد لیام رو از پاهاش گرفتن و کشون کشون سمت استخر رو کشتی بردن.

تو روشنی روز آب استخر آبی بود ولی تو دل شب، آب پرتوهای نور تیره رنگی رو منعکس می‌کرد.

مرد میانسالی که زیاد قد بلند نبود ولی هیکل درشتی داشت در حالی که یه پمپ آب سایز کوچیک زیر بغلش زده بود از زیر زمین عرشه بالا اومد، از این وسیله تو مواقع اضطراری برای بیرون کشیدن آب داخل کشتی استفاده می‌کردن.

مرد میانسال یه سر پمپ آب رو توی استخر گذاشت و سر خروجی پمپ آب هم به یه لوله‌ی پلاستیکی کلفت وصل شده بود.

با اینکه جونی تو بدن لیام نمونده بود ولی هنوز مغزش مثل ساعت کار می‌کرد، دست و پاهاش محکم به سطح عرشه چسبیده بودن.

چند نفر داشتن از ضعف فعلیش سواستفاده می‌کردن و مشغول دستمالی کردنش بودن، مرد میانسال سر دیگه‌ی لوله‌ی پلاستیکی رو سمت دهن لیام برد.

با تمام توانش داشت تقلا می‌کرد تا جلوی اون اتفاق رو بگیره، اما تا بخواد کاری کنه لوله‌ی پلاستیکی تا ته توی حلقش رفته بود، می‌دونست زین می‌خواد چیکار کنه، کل بدنش که به زمین می‌خکوب شده بود در حال تقلا با تمام توان و قدرت بود، وسط این هیاهو چشمش به زین افتاد که با خونسردی گوشه‌ای نشسته بود؛ همون مردی که تا همین دیروز عاشقانه می‌بوسیدش، حالا هیچ احساسی تو نگاهش نبود، بدون هیچ واکنشی آروم سرش رو برای مت که کلید پمپ آب رو تو دستش می‌چرخوند، تکون داد.

مقدار زیادی هوا از توی لوله پلاستیکی راهش رو به شکم لیام باز کرد، بعد اون آب شور و سرد دریا با فشار زیاد وارد گلوی لیام شد، تو طول مریش پایین رفت و با سرعت شکمش رو پر کرد.

زین دید که شکم نرم و تخت لیام آروم آروم بالا اومد، در واقع همه‌ی افراد روی عرشه می‌تونستن به وضوح سرعت زیاد افزایش حجم شکم لیام رو ببینن، تو همین لحظه کمربند چرم تمساح دور کمر لیام که زین بهش هدیه داده بود داشت با بزرگ تر شدن شکمش براش تنگ و تنگ‌تر می‌شد.

مت با دیدن زین که دوباره سرش رو تکون داد دکمه‌ی خاموش رو فشار داد.

-مزش چطوره؟ به اندازه‌ی آب گاز دار با نمک خوبه یا نه؟

زین روی یه صندلی تا شوی چوبی که رو عرشه قرار داشت نشسته بود، به افرادی که لیام رو نگه داشته بودن علامت داد تا لوله‌ی پلاستیکی رو از گلوش دربیارن، راستش حتی اگرم کسی نگهش نمی‌داشت لیام فعلا دیگه نا نداشت تا از روی زمین بلند شه.

وقتی لوله رو از گلوش کشیدن بیرون، لیام عين ماهی
بادکنکی‌ای شده بود که تازه از آب گرفته شده، روی عرشه مدام تقلا می‌کرد و به خودش می‌پیچید، پشت سر هم بالا می‌آورد و سعی میک‌رد حجم زیادی از آبی که تو شکمش بود رو بالا بیاره.

-متیو، برو کمکش کن.

بعد شنیدن سه کلمه‌ی کوتاهی که زین به زبون آورد، مرد درشت هیکل عضله‌ای با هیبت یه بوکسر سمت لیام رفت، از تمام قدرت پای راستش استفاده کرد و اونو محکم رو شکم برآمده‌ی لیام کوبید.

بعد صدای فریاد گوش خراش و ناله‌ی دردناکی به آسمون رفت، لیام کلی خون بالا آورد، و خون همینطور بی‌اختیار از دهن لیام به بیرون می‌جهید.

———

هیچی ندارم بگم 😅
موفق و موید باشید.

Deceive [Ziam Mayne Version - Completed]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin