𝐏𝐚𝐫𝐭5

292 64 38
                                    

jeongin

' هی اینی این رو باید اینطوری انجام بدی پسر . '

حرکاتی که بهش میگفت رو انجام میداد و سعی میکرد اون ها رو درست بزنه اما هربار بدتر خرابش میکرد .

"اه نمیشه......بیخیال دیگه هیونگ"

بدون توجه کردن به حرفش ، یک دستش رو زیر چونش قرار داد و به سمت خودش متمایلش کرد و با اون یکی دستش حالت دستش رو درست کرد .

چشم هاش بدون اراده بدنش به سیاهی درون اون کاسه های چشمش قفل شده بودند. سعی میکرد به چشم هاش توجه نکنه و به جاش تمام توجهش رو به حرکاتی که یادش میده بده اما نمیتونست . اون دوتا گوی مشکی هربار گیرش مینداختن .

' جونگین ، حواست هست چی میگم ؟....افرین دقیقا همینطوری نگاه کن فقط اون دستت رو کمی بیاری پایین تر این تیکه هم تموم میشه . '

بعد از یاد دادن اون تیکه بهش ، درحالی که از ذوق بالا پایین میکرد اون رو تو اغوشش فشرد .

' بچه نون ما خیلی پیشرفت کرده....افرینننن .'

با دیدن لپ های سرخش به خودش امد و فورا کشید عقب .

' ام .... ببخشید ..... قصد نداشتم معذبت کنم . '

"بهتره من دیگه برم ..... سونگمین منتظرمه ، واسه امروز ممنونم .... هیونگ ."

Hyunjin

این حس مبهم و جدیدی که داشت کمی گیجش کرده بود . تو طول تایم غذا خوردنش نگاهش روی سونگمین و جونگینی بود که داشتن برای هم چیزی تعریف میکردن و میخندیدن .

' یا هیون دوساعته دارم صدات میکنم .'

" بله ؟"

' همه چی رو به راهه؟. '

" اره! اره."

هان در حالی که یکی میزد تو سرش بهش نگاه کرد : 'ادم باش بگو چته . '

"خب وقتی چیزیم نیست چی بگم؟ ."

'تو ادم بشو نیستی ..... بیخیال من رفتم .'

•  •  •  •

'حواست به هوانگ باشه! '

•  •  •  •

Chan

' من بستنی میخوام. '

"منم دوکبوکی میخوام."

' ولی من الان بستنی میخوامممم.'

"خب منم الان دوکبوکی میخوامممم"

' خب من چیکار کنمممممم؟ من بستنیم رو میخواممم.'

"اینقدر لجبازی نکن لیکسی بیا بریم دوکبوکی بخوریم تموم شه بره . "

' نمیخواممممم من بستنی میخوامممم .'

به فلیکسی که درحال بستنی خوردن بود خیره شد  . اخرش هم هیچ کدومشون به توافق نرسیده بودن .

𝐏𝐮𝐥𝐬𝐞 𝐎𝐧 𝐭𝐡𝐞 𝐫𝐢𝐬𝐞 Where stories live. Discover now