jeongin
' هی اینی این رو باید اینطوری انجام بدی پسر . '
حرکاتی که بهش میگفت رو انجام میداد و سعی میکرد اون ها رو درست بزنه اما هربار بدتر خرابش میکرد .
"اه نمیشه......بیخیال دیگه هیونگ"
بدون توجه کردن به حرفش ، یک دستش رو زیر چونش قرار داد و به سمت خودش متمایلش کرد و با اون یکی دستش حالت دستش رو درست کرد .
چشم هاش بدون اراده بدنش به سیاهی درون اون کاسه های چشمش قفل شده بودند. سعی میکرد به چشم هاش توجه نکنه و به جاش تمام توجهش رو به حرکاتی که یادش میده بده اما نمیتونست . اون دوتا گوی مشکی هربار گیرش مینداختن .
' جونگین ، حواست هست چی میگم ؟....افرین دقیقا همینطوری نگاه کن فقط اون دستت رو کمی بیاری پایین تر این تیکه هم تموم میشه . '
بعد از یاد دادن اون تیکه بهش ، درحالی که از ذوق بالا پایین میکرد اون رو تو اغوشش فشرد .
' بچه نون ما خیلی پیشرفت کرده....افرینننن .'
با دیدن لپ های سرخش به خودش امد و فورا کشید عقب .
' ام .... ببخشید ..... قصد نداشتم معذبت کنم . '
"بهتره من دیگه برم ..... سونگمین منتظرمه ، واسه امروز ممنونم .... هیونگ ."
Hyunjin
این حس مبهم و جدیدی که داشت کمی گیجش کرده بود . تو طول تایم غذا خوردنش نگاهش روی سونگمین و جونگینی بود که داشتن برای هم چیزی تعریف میکردن و میخندیدن .
' یا هیون دوساعته دارم صدات میکنم .'
" بله ؟"
' همه چی رو به راهه؟. '
" اره! اره."
هان در حالی که یکی میزد تو سرش بهش نگاه کرد : 'ادم باش بگو چته . '
"خب وقتی چیزیم نیست چی بگم؟ ."
'تو ادم بشو نیستی ..... بیخیال من رفتم .'
• • • •
'حواست به هوانگ باشه! '
• • • •
Chan
' من بستنی میخوام. '
"منم دوکبوکی میخوام."
' ولی من الان بستنی میخوامممم.'
"خب منم الان دوکبوکی میخوامممم"
' خب من چیکار کنمممممم؟ من بستنیم رو میخواممم.'
"اینقدر لجبازی نکن لیکسی بیا بریم دوکبوکی بخوریم تموم شه بره . "
' نمیخواممممم من بستنی میخوامممم .'
به فلیکسی که درحال بستنی خوردن بود خیره شد . اخرش هم هیچ کدومشون به توافق نرسیده بودن .
YOU ARE READING
𝐏𝐮𝐥𝐬𝐞 𝐎𝐧 𝐭𝐡𝐞 𝐫𝐢𝐬𝐞
Romanceپاهاش به تندی از هم سبقت میگرفتن، از کوچههای زیادی میگذشتن. برای مسبب نشدن، توی رسیدن اونها به هدفهایی که داشتن، تمام نفسش رو نگه داشته بود. جسمش، روحش و حتی ذهنش، توی بازی مرگباری گیر افتاده بود. بازیای که در نهایت همهی اونها رو به بادهای...