" همه چی اولین بارش سخته ، اولین بار میترسی ، اولین بار دست هات میلرزه ، اولین بار اشتباهی بهش تیر میزنی ، اما دیگه بار سوم چهارم برات یک طور روتین روزانه محسوب میشه . دیگه دیدن خون و شنیدن التماس هاش برات معنی خاصی به جا نمیزارن . دیگه دیدن ترکیب شدن اسید و گوشت انسان ، حل شدن چربی ها و دیدن تغییرات چهره برات یک مستند زنده و جذاب محسوب میشه . بعد ها حتی برنامه میریزی که انجامش بدی ، روشش و انتخاب میکنی ، مرحله مرحله و با دوز های متفاوت امتحانش میکنی ، پوست های مختلف رو تست میکنی. اما همیشه باید از اون اولین باره دوری کرد .
چون اون سد بزرگی که باعث میشه انجامش ندی اولین باره و اگه انجام بشه دیگه نمیتونی ازش دست برداری "
• • • •
' باورم نمیشه ، اون......اون...واقعا هوانگ هیونجینه .'بدون توجه به حرف های حسابدار منتظر اماده شدن قهوههاش شد .
با یاداوری نقاشی دیشبش لبخند زیر ماسکش رو بزرگتر کرد . اما این لبخند زیاد ادامه پیدا نکرد...
به محض تموم شدن حرف های اون دختر و دوستش با سرعت زیادی خودش رو به میزشون رسوند ، گوشی رو از دستش کشید و با بهت به اسکرینش خیره شد .
با شنیدن شمارش گوشی رو بهشون پس داد و زانو های سست شدش رو به سمت پیشخوان هدایت کرد .
اون صحنه هر ثانیه جلو چشم هاش رژه میرفت .
"_ دست از گول زدن خودت بردار یانگ جونگین ، دوست داشته شدنت توسط اون با زور و اجبار انجام نمیشه ."
بدون توجه به قطره اشکی که از گوشه چشمش درحال سر خوردن بود قهوه ها رو گرفت به سمت در خروجی رفت .
• • • •
با چهره سوالی و متعجب بهش خیره شد .
" مگه قرار نبود تو نیای؟ "
اروم از پشت جونگین بیرون اومد و با چهره ذوق زدش بهش زل زد .
' این بهجای تشکرته؟ من نمیومدم که بچهات گمشده میموند .'
سری به نشونه تاسف برای ای امی که مثل بچه های تخس با ذوق بهش زل زده بود ، تکون داد .
" چندتا جلیقه اونجا هست اون ها رو بپوشین و سمت پیست بیاید . "
• • • •
پارچه تو دستش رو پایین اورد و به سمتش رفت و به چشم هاش خیره شد .
" امروز چندمه؟!"
با تکون نخوردن لب هاش پوزخند صدا داری بهش زد .
" درسته ، یادم نبود برده ها حق پرسیدن سوال ساده رو هم ندارن ."
YOU ARE READING
𝐏𝐮𝐥𝐬𝐞 𝐎𝐧 𝐭𝐡𝐞 𝐫𝐢𝐬𝐞
Romanceپاهاش به تندی از هم سبقت میگرفتن، از کوچههای زیادی میگذشتن. برای مسبب نشدن، توی رسیدن اونها به هدفهایی که داشتن، تمام نفسش رو نگه داشته بود. جسمش، روحش و حتی ذهنش، توی بازی مرگباری گیر افتاده بود. بازیای که در نهایت همهی اونها رو به بادهای...