' ودف...چشم هاش البالو رو هویج میبینه.'
"' وقتی بهت گفتم مست نیاریمش گوش ندادی. "'
بدون توجه به بحث اغاز شده اون دوتا ضربه نسبتا محکمی به گردنش وارد کرد .
با بلند شدن صدای خورد شدن استخون های گردنش سکوتی اونجا رو فرا گرفت .
" این هم تاوان کسی که من رو با بقیه اشتباه میگیره . "
' مرد؟! '
دستکش هاش رو عوض کرد و پالتو بلندش رو تن کرد.
" وقتی بههوش امد کارتون رو شروع کنید . "
Lina
" یعنی چی که غیبش زده؟! "
' هر کاری میکنیم نمیتونیم باهاش تماس بگیریم . '
" خونهاش رو چک کردین؟! "
' بله خانم . نبودن '
• • • •
48 ساعت از نبودنش گذشته بود .
نمیتونستن پیداش کنن . انگار اب شده بود .
انگشت هاش روی شقیقه هاش فشار داد . تمام نقشه هاش خراب شده بودن . بخاطر گمشدن منشی کیم هنوز نتونسته بود بفهمه اون قاتل لعنتی کیه .
' خانم یک بسته دارید. '
جعبه مستطیل شکل رو ازش گرفت و پرتش کرد روی صندلی . تنها چیزی که الان این سر درد کشندهاش رو اروم میکرد یک فنجون قهوه تلخ و گرم بود .
درحالی که داشت اون جعبه رو چک میکرد کمی از قهوه مورد علاقش رو مزه کرد .
بعد از چند ثانیه ور رفتن با سر جعبه تونست بازش کنه ولی با چیزی که دید فنجون قهوه از دستش افتاد و با صدای بدی شکست .
Anonymous
' سرش زیادی گنده بود...'
"' مهمش اینجاست که توش جا شد . "'
Lina P.O.V
سر منشی مورد اعتمادش رو به سمتش پرت کرد و یقش رو گرفت .
" حرف بزن عوضی . کار تو بود؟؟؟! "
' بنظرت اگه کار من بود الان اینجا بودم؟ '
برای صدمین بار اتاقش رو متر کرد .
' اینقدر عصبی نباش یک منشی دیگه برات پیدا میکنم . بعدش هم باهم دنبالش میگردیم '
" دیگه پیدا کردنش چه نفعی برامون داره؟ جک مرده میفهمی؟! "
' اگه بخاطر نفهم بازی تو نبود الان زنده بود لینا . '
YOU ARE READING
𝐏𝐮𝐥𝐬𝐞 𝐎𝐧 𝐭𝐡𝐞 𝐫𝐢𝐬𝐞
Romanceپاهاش به تندی از هم سبقت میگرفتن، از کوچههای زیادی میگذشتن. برای مسبب نشدن، توی رسیدن اونها به هدفهایی که داشتن، تمام نفسش رو نگه داشته بود. جسمش، روحش و حتی ذهنش، توی بازی مرگباری گیر افتاده بود. بازیای که در نهایت همهی اونها رو به بادهای...