𝐏𝐚𝐫𝐭9

253 51 50
                                    

Anonymous

' هان جیسونگ . 21 سالشه و تو اینچئون به دنیا اومده . از مدرسه بین المللی Fairview فارغ التحصیل شده . سال 2009 وقتی 9 ساله بود ، به خاطر شغل پدرش به همراه خانوادش به مالزی مهاجرت کردن و 6 سال تو شهر آمپانگ زندگی کردن . و تو سال 2014 وقتی 14 سالش بود برگشت کره و تو اودیشن JYP شرکت ک...'

درحالی که خمیازه‌ای میکشید حرفش رو قطع کرد .

" کافیه.... "

لیوان تو دستش رو چرخوند و با همون چهره ، بی حوصله جوابش رو داد .

"اگه موی دماغ شد کلکش رو بکن."

Lina

" من نمیفهمم هرطوری شده پیداش کنید ."

دستش رو بالا اورد و به ارومی ، شقیقه هاش رو ماساژ داد . با بیشتر شدن دردش سرش رو بالا اورد از توی اینه ‌ترک خورده رو به روش به خودش نگاهی انداخت . ترک های صورتش و گودال سیاه زیر چشمش بیشتر از قبل خودش رو به نمایش گذاشته بود .

باید جک رو پیدا میکرد . مطعمن بود تا الان ویکتور
دست به کار شده بود .

'خانم؟! واسه مراسم خاکسپاری اماده نمیشین؟.'

Anonymous

" اولیویا من وقت مسخره بازی های تو رو ندارم برو سراغ یکی دیگه "

'مسخره بازی چیه ، دارم میگم ریچل به قتل رسیده . میفهمی؟! '

پاهاش سست شد .

واسه یک ثانیه فکرش برگشت به شب پیش .

< فلش بک >

از خواب پرید . با سرعت دستش رو رو پیشونیش گذاشت ولی هیچ خونی حس نکرد . با خیال اینکه کابوس بوده نفسش رو اروم داد بیرون .

ابی به صورتش زد و به سمت در اتاق حرکت کرد . از شانس بدش پاش پیچ خورد و افتاد رو پالت رنگ هیون . صد بار بهش گفته بود اینو از رو زمین برداره ولی گوش نمیداد که .

نگاهی به دستایی که حالا رنگ قرمز ، خونی پالت تمامش رو گرفته بود کرد .

با همون دست ها به سمت اشپز خونه رفت که هان رو دید ...

< پایان فلش بک >

' هی فلیکس میشنوی چی میگم؟! '

" قا..تل کیه؟ "

Chan

" نوت اینجا هم‌خونی نداره بنظرم عوض‌ش کنی بهتر میشه "

گوشی‌ش رو روشن کرد و نگاهی به ساعت روی صفحه انداخت .

" چانگبین من دارم میرم شب دیر نکن . "

' باشه مامان...'

به سرعت به سمت‌ش چرخید و چپ چپ نگاه‌ش کرد .

' یعنی هیونگ... '

کلاه‌ش رو پایین تر کشید . ماسک‌ش هم کشید بالا تر و از در پشتی کمپانی خارج شد .

𝐏𝐮𝐥𝐬𝐞 𝐎𝐧 𝐭𝐡𝐞 𝐫𝐢𝐬𝐞 Where stories live. Discover now