درحالی که جام شیشهای و شفاف درون دستش رو به ارومی تکون میداد ، دست دیگرش رو درون ، جیب شلوارش فرو کرد و اهسته به سمت فردی که روی جایگاه اصلی نشسته بود ، گام برداشت .
بدون توجه به اطرافی که حالا همه چیزش متوقف شده بود ، نگاهش رو پایین اورد و درحالی که به فرد روبه روش نزدیک تر میشد نگاهش رو به اروم چرخیدن محلول طلایی رنگ ، درون لیوانش داد .Chan
دستگیره فلزی و سردش رو پایین کشید و از اتاق خارج شد . به محض برگشتن صورتش به سمت اون جسم خونی روی مبل بهت تمام صورتش رو در بر گرفت .
نگاهش رو به جونگینی که شوک زده لب هاش رو از هم باز میکرد کرد .
' اون حالش خوبه نه؟!'
هیون به سمتش رفت و اروم موهای فر و پف کردش رو نوازش کرد .
' معلومه که خوبه ، اگه استراحت کنه بهتر هم میشه .'
"' هیونگ ، نظرت چیه به جای نگاه کردن به اقای پارک زنگ بزنی؟؟؟؟ چانگبین توهم کمی اب و یک حوله کوچیک برای من بیار ."'
فورا به سمت اتاقش رفت و شمارش رو گرفته اما هیچ پاسخی دریافت نکرد ، حدود هزاران بار زنگ زد اما باز هم در دسترس نبود . اوضاع بهم ریخته بود هزاران سوال تو ذهنش نقش بسته بود ، اما میدونست فعلا زمانش نیست . تو این مدت خیلی گوشه گیر شده بود و این به شدت ازارش میداد . سرش رو بین دست هاش گرفت و دوباره روی دکمه ی سبز رنگ زد اما باز هم همون جواب قبلی رو شنید . باز هم این کار رو تکرار کرد . ولی هربار فقط با یک جمله مواجه میشد .
Lee know
چند دقیقه طول کشیده بود و صدایی از هیونجین نمیومد با فکر اینکه شخصی پشت در نبود و برگشته داخل دوباره با گوشیش مشغول شد .
درحینی که داشت مقاله منتشر شده جدیدشون رو چک میکرد صدای فریادی توجهش رو جلب کرد و باعث شد با نگرانی از جاش برخیزه و به سمت صدا حرکت کنه ، اما زمانی که به در رسید ، با تن بی جون روی پارکت مواجه شد .
"چرا خشکت زدهههه؟؟؟ بیارش داخل احمقققق"
با این حرفش به خودش اومد و با احتیاط بلندش کرد . صورتش و بدنش زخم های عمیق و زیادی داشت و قطعا این وضعیت کمی نگران کننده بود .
در حینی که دنبال چیزی برای بستن عمیق ترین زخمش میگشت نگاهش روی چانی که بهت زده بهش خیره شده بود افتاد . "*اون به اندازه ی کافی حالش بد بود . اما باید به خودش میومد یا نه ؟؟؟"*
" هیونگ ، نظرت چیه به جای نگاه کردن به اقای پارک زنگ بزنی؟؟؟؟ چانگبین توهم کمی اب و یک حوله کوچیک برای من بیار"
حوله خشک رو درون اب فرو کرد و پس از گرفتن ابش او رو روی صورتش کشید و با کمک هان خون روی صورتش رو تمیز کردن.
ESTÁS LEYENDO
𝐏𝐮𝐥𝐬𝐞 𝐎𝐧 𝐭𝐡𝐞 𝐫𝐢𝐬𝐞
Romanceپاهاش به تندی از هم سبقت میگرفتن، از کوچههای زیادی میگذشتن. برای مسبب نشدن، توی رسیدن اونها به هدفهایی که داشتن، تمام نفسش رو نگه داشته بود. جسمش، روحش و حتی ذهنش، توی بازی مرگباری گیر افتاده بود. بازیای که در نهایت همهی اونها رو به بادهای...