Ch.2

514 123 31
                                    

" روز اول دانشگاه برای خودت دردسر درست کردی کیم تهیونگ بدشانس " این تنها جمله‌ای بود که همچون زنگ خطر در ذهن پسر آژیر می‌کشید و نگرانی را به وجودش تزریق می‌کرد.

- ببین کی اینجاست‌ ؛ فکر می‌کردم الان یه گوشه دانشگاه داری با مین یونگی کتک کاری میکنی‌.

چشم‌های عصبانی آلفای ِکنار دستش نشان می‌داد انگشت به روی نقطه ضعفش گذاشته شده و این از خطوط بین ابروها و صورت سرخ شده‌اش پیدا بود اما چندان وضعیتش پایدار نماند و با فرو بردن دست‌هایش به داخل جیب‌های شلوارش پوزخندی به صورت از خود راضی آلفا زد.

- حالم و بهم میزنی لی سومان ؛ فکر کردی چون تو دبیرستان کسی نبوده که دم درازت و قیچی کنه حالا اینجا هم میتونی هر غلطی که دلت خواست بکنی؟! کسی میدونه تو تا چقدر دیگه میتونی عوضی بشی؟

مخاطب خاصی برای سوالش وجود نداشت اما مثل اینکه برای کفری کردن آلفا کافی بود چون با دست‌های مشت شده‌ای که انگار تمام خشم‌اش را درونش جای داده بود قدمی به سمت آلفای مو صورتی برداشت اما دستی که روی شانه‌اش نشست فی‌الفور مانعش شد.

- مشکلی هست لی‌ سومان؟

نگاه لبریز از ترسش به دستی که انگار روی شانه‌اش سنگینی می کرد کشیده شد و بعد مرد‌مک‌های لرزانش را پرتردید به سمت شخصی که حالا رو به روی‌اش ایستاده بود چرخاند و بزاق دهانش را پر صدا قورت داد.

تهیونگ که در تمام مدت با پاهای میخکوب شده به روی زمین در سکوت نگاه نگرانش را مدام بین لی سومان و آلفای ِ جسور مو صورتی می‌چرخاند این‌بار چشم‌هایش را مستقیم به آلفای دیگری که به تازگی به جمع پرتشویش آنها آمده بود دوخت.

آلفا که با طرز ایستادنش به وضوح قصد محافظت از پسر موصورتی را داشت با دست‌های جمع شده به روی سینه‌ی عضلانی‌اش و موهای به رنگ نعنایش ، ریخته شده به روی پیشانی بلند و سپیدش و چشمانی که همچون سرمای‌ کوهستان بود و ذره‌ای انعطاف و مهربانی نداشت برای لی سومان خط و نشان کشید.

- نه...

تنها کلمه ای بود که از دهان لی سومان به سختی بیرون پرید و آلفای مو صورتی را وادار به پوزخند صدا داری کرد ، او که بیش از این تحمل آلفا ‌های منفور اطرافش را نداشت با نگاهی پرانزجار به آلفای پرقدرتی که حالا سر تا پا چشم شده بود برای تماشایش ، بدون هیچ سخنی به آنها پشت کرد و رفت.

پسر بزرگتر حتی مجالی برای تشکر به تهیونگ نداده بود پس او به ناچار به قصد قدردانی از محبت بی‌منت‌اش پشت سرش به راه افتاد اما هنوز قدم از قدم برنداشته بود که بازوی لاغرش میان انگشتان پرزور آلفای مونعنایی فشرده شد.

با وحشتی آشکار نگاه به چشم های وحشی و سرخ آلفا انداخت و لب‌هایش قبل از اینکه برای اعتراض باز شود با شنیدن صدای سرد پسر بزرگتر بهم دوخته شد.

Selenophile | KVWhere stories live. Discover now