کف دستهای عرق کردهاش را به روی شلوارش کشید و لبهای کوچکاش را بهم فشرد ؛ مردمکهای آبیِ دلفریباش نمِ نمِ بالا آمد و به مرد جوانِ قد بلندی که پشت پیشخوان ایستاده و با لبخند کوچکی نگاهش میکرد دوخته شد.
- چه کمکی میتونم بهت کنم؟
با دودلی دوباره نگاه کوتاهی به چهرهی آرام و مهربان کتابدار انداخت و با اینکه چندان از تصمیمش مطمئن نبود اما اینبار به ندای قلبش گوش سپرد و دلش را به دریا زد.
-برای آگهی استخدام اومدم.
بعد همانطور که نگاه خیرهاش رو به مرد جوان بود انگشت اشارهاش را به سمت تکه کاغذ چسبانده شده به روی درب ورودی با عنوان "به یک کارمند نیمه وقت نیازمندیم" گرفت.
در چند هفته گذشتهای که تهیونگ موفق به یافتن نزدیکترین کتابخانه به دانشگاهش شده بود از همان بدو ورود در مواجه با آن کاغذی فقط سعی در نادیده گرفتنش داشت اما حالا که بعد از سه روز دوباره برای مطالعه به اینجا آمده بود اینبار دیگر توانایی مقابله با خواستهی قلبیاش را نداشت.
علاقه تهیونگ به کتاب ریشه در کودکیاش داشت چون تا جایی که یاد میآورد پدر و برادر بزرگترش هميشه در حال مطالعه بودند و او هم اول به تقلید از آنها شروع به کتابخوانی کرده بود اما بعدها با درک لذتی که از ترکیب ساده جوهر و کاغذ در کنار یکدیگر به وجودش تزریق میشد به خواست خود قفسهی کوچک کتابخانهای که در اتاقش نصب بود روز به روز پربارتر میشد و حالا کار در چنین محیطی برای او همچون گذراندن اوقات فراغت در بهشت بود.
مرد جوان که به احتمال زیاد بتا بود با خوشرویی از حرف تهیونگ استقبال کرد چون دیگر کم کم داشت از اینکه کسی چنین شغلی را برای خود انتخاب کند دلسرد و چه بسا ناامید میشد پس درحالیکه لبخند پررضایتی روی لبهایش بود با به دست گرفتن کتابهای روی پیشخوان با سر برای همراهی به او اشاره کرد.
- دنبالم بیا.
تهیونگ مطیعانه پشت سرش به راه افتاد و او همانطور که هر کتابی که به دست داشت را مرتب و منظم در جای خود قرار میداد اطلاعات الزامی را در اختیار پسر گذاشت.
- من دوجینم میتونی راحت باشی و منو فقط به اسم صدا بزنی.
به سمت انتهای کتابخانه قدم برداشت و با رسیدن به آخرین قفسه از نردبان چوبی بالا رفت.
- اینجا از ساعت 7صبح تا 9 شب بازه البته تو فصل امتحانات ساعت کاری بیشتر میشه ؛ برای شروع باید یاد بگیری که هر قفسه کتابخونه به چه کتاب ها و منابعی اختصاص داده شده تا بتونی بهتر مراجعه کنندها رو راهنمایی کنی که اگر حافظه خوبی داشته باشی کارت راحتتر میشه و نکته بعدی اینکه باید هر کتاب رو طبق شماره یا عنوانش مرتب کنی و کتابهای به امانت داده شده رو حتما تو سیستم ثبت کنی...تا اینجا مشکلی نیست؟

VOCÊ ESTÁ LENDO
Selenophile | KV
LobisomemSelenophile🌗 Couple : kookv, yoonmin Genre : omegaverse,werewolf,angst, fantasy, smut,romance - گاهی حس میکنم کسی دوستم نداره. - دوست داشتن من برات کافی نیست؟ - اما تو که عاشقم نیستی. _ آره ؛ اما ترجیح میدم کنار من آسمون چشمات بارونی باشه تا یکی د...