Ch.5

294 48 13
                                    

وقتی آلفای مو صورتی دوباره در نزدیکی گوش‌هایش سوت کر کننده‌ای کشید پسر کوچک‌تر با صورتی جمع شده ، انگشت اشاره‌اش را تا جایی که مقدور بود درون سوراخ گوشش فرو کرد و زیر لب ناسزای رکیکی به اقبال سیاهش فرستاد.

از گوشه‌ی چشم به آلفا که با گذاشتن پاهایش به روی صندلی ردیف جلویی مشغول تماشای مسابقه بود با تاسف نگاهی انداخت و بعد پلک‌هایش را محکم روی هم فشرد چون محض رضای فاک با هر پوست تخمه‌ای که او با بی ملاحظگی به اطراف پرتاب می‌کرد خون پسر رو که وسواس تمیزی داشت به جوش می‌آورد.

آه عمیقی کشید و به این فکر کرد که چطور شد سر از اینجا درآورد.

در واقع تهیونگ تو محیط گرم و آرام کتابخانه عمیقا غرق در مطالعه بود که یکهو سر و کله‌ی جیمین با یک پیشنهاد عجیب پیدا شد.

در این مدت کوتاه متوجه شده بود که جیمین اصلا اهل مقدمه‌چینی نیست پس در این مورد هم به اصول رفتاری خویش پایبند موند و خیلی زود به سراغ اصل مطلب رفت.

اصل مطلب؟! بله اصل مطلب از این قرار بود که جیمین با سخاوتی که تهیونگ رو شرمنده خودش می‌کرد! پیشنهاد پیوستن به اکیپ ۵ نفرشون رو داد.

پسرک بی‌چاره در حالیکه جوانه زدن دو عدد شاخ بزرگ را روی سرش احساس می‌کرد با چسباندن کتاب به قفسه‌ی سینه‌اش تا دقایقی با آبی مردمک های هاج و واجش به تماشای آلفا نشست و در آخر وقتی جز لبخند گشادی که به پهنای صورتش کش آمده بود چیزی از طرف او عایدش نشد ، میلش برای کوباندن کتابی که بین انگشتان دستش در حال له شدن بود ، دقیقا روی فرق سرش بیشتر و بیشتر شد.

تهیونگ حتی تو دوران مدرسه هم دوستی نداشت ، او یک درونگرای غیر اجتماعی بود که سکوت و تنهایی را به اکیب های دوستانه ترجیح می‌داد و با این وجود ابدا خواستار چنین چیزی نبود.

پس با کشیدن یک نفس عمیق و لبخندی فوق تصنعی ، کتاب و دوباره روی میز گذاشت و تلاش کرد تا ضمن قدردانی از پیشنهاد وسوسه برانگیز جیمین ، متمدنانه این مسئله را بین خودش و آلفا رفع و رجوع کند.

اما فکر می‌کنید چه اتفاقی افتاد؟

جیمین حتی مجالی برای به پايان رساندن حرف‌هایش نداد و چنان هوچی‌گری از خودش به نمایش گذاشت که تهیونگ را که با مردمک‌های گشاد و فکی پایین افتاده چرخش پرسرعت دست‌هایش در هوا را نگاه می‌کرد به یاد آجومای غرغرو و بد اخلاقی که در همسایگی آنها زندگی می‌کرد انداخت و بدتر اینکه به طرز غیر باوری درمیان این بلبشو داشت به احتمال اینکه آلفا توانایی جاسازی بلندگو را درون گلویش داشته باشه فکر می‌کرد.

جیمین که انگار بعد از خواستگاری از معشوقه‌ی دوست داشتنیش جواب رد شنیده بود یک تنه چنان تئاتری با ژانر تراژدیک به راه انداخت که تهیونگ را انگشت به دهان گذاشت.

Selenophile | KVTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang