First Chapter

3.3K 379 43
                                    

پسر لاغری بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پسر لاغری بود. پاهای باریک و کشیده داشت و لابه‌لای موهای قهوه‌ای مواجش رگه‌های آبی دودی دیده میشد. به هوای سرد پاییزی حساس بود و بارونی کرمی رنگی به تن کرده بود و صدای برخورد کف بوت‌های چرمیش روی پارکت مشکین توی سرسرا طنین می‌انداخت.

جلوی درب قهوه‌ای سوخته‌ای که بوی چای معطر از سوی مخالفش بلند شده بود و بالاش پلاک طلایی رنگی با عنوان "پروفسور تاک یونگها - دکتری پیشرفته‌ی مددکاری روانی-اجتماعی" وجود داشت ایستاد. دست مشت شده‌ی کوچیکش رو بالا آورد و به نرمی روی درب گردویی رنگ کوبید و بعد از شنیدن جمله‌ی "بفرمائید." از استادش، وارد اتاق شد.

"اوه... جیسونگ! خوش اومدی."

جیسونگ سریعا برای ادای احترام جلوی استادش خم شد و لبخند سنجابی همیشگیش رو تحویل اون مرد داد.

"سلام پروفسور. خوب هستین؟"

مرد مسنی که عینک ته استکانی به چشم‌هاش زده بود و موهای لخت خاکستریش رو روی پیشونیش ریخته بود با لبخند دندون نمایی جواب داد:"بله من خوبم. تو چطوری؟ درسهات خوب پیش میره؟"

"بله استاد. تازه اول ترمه و درس‌ها سبکه."

"درسته درسته... امسالم که سال آخرته."

"اوهوم."

"چندساله ای الان؟"

"بیست و یک ساله، استاد!"

پروفسور تاک سری تکون داد و گفت:"دهه‌ی بیست سالگی شیرینه."

جیسونگ هم با همزمان با محو شدن لبخند کج و کوله‌اش ادامه داد:"ولی نه برای همه."

گویا با همین جمله‌ی شکسته و نیمه کاره‌اش به پروفسورش فهموند که به اتاق کارش به چه علت نازل شده.

پروفسور پشت میز کار کهنه‌اش نشست و دستی روی گرد و غبار اطرافش کشید. کشوی قدیمی چوبی رو با صدای قژقژ مانندی جلو کشید و از داخل اون پرونده‌ی نو نواری رو برعکس کل محتویات اون میز بیرون کشید و جلوی جیسونگ به نمایش درآورد.

"خب... اینم از پرونده‌ای که قولشو داده بودم. اتفاقا امروز صبح از بهزیستی آوردمش اینجا."

WHELVE // MINSUNGWhere stories live. Discover now