مینهو به زور تونست روی مبل بشینه. حقیقتاً، با وجود اینکه متظاهر خوبی بود، جیسونگ متوجه شده بود که تک تک جاهایی که طعم مشت و لگد اون مردک گوریلسایز رو چشیده بود تیر میکشید.
توی تمام راه نایت کلاب تا خونه، جیسونگ زیر بغل مینهو رو گرفته بود و کمکش کرده بود. خوشحال بود که امشب به جای یکی دیگه از دخترایی که دنبال توی تخت رفتن با مینهو بودن، خودش داشت اونو به خونه برمیگردوند. البته لبخند کوچیکِ سنجابیش از دید هیونگش پنهون موند.
جیسونگ وقتی بدن مینهو رو پخشِ کاناپه دید پرسید:"جعبهی کمکهای اولیهات کجاست؟"
چشم غرهی مینهو بهش فهموند که همچین جعبهای توی خونهاش وجود نداره.
جیسونگ سری تکون داد و در ادامه گفت:"باشه هیونگ، پس لطفا منتظر باش تا من برم از داروخونه ضدعفونیکننده و بانداژ و چسب زخم بخرم."
هنوز روی پاشنهی پاش نچرخیده بود که اعتراض مینهو مانعش شد.
"نمیشه، تنهایی نرو.""چرا هیونگ؟"
"این ساعت شب... خطرناکه."
جیسونگ چینی به ابروش انداخت. مینهو که واقعا نگرانش نشده بود، درسته؟
"مواظبم هیونگ."
گویا مینهو هنوز جملهی ناگفتهای داشت و جیسونگ این رو از روی صورت پسر بزرگتر خوند ولی هیچی از جانبش نشنید. پس کیف پولش رو برداشت و در چوبی خونه رو پشت سرش بست.
پیدا کردن داروخونه کمی سخت بود و با توجه به صداهای دعوا و ضرب و شتمی که از توی کوچههای تاریک و بن بست میشنید، حقیقتاً ترس به وجود جیسونگ رخنه کرده بود. حتی مغازهی ماهیفروشی هم تعطیل بود و جیسونگ نتونست از اون آجوشی خوشبرخورد کمک بگیره.
بادی به لپهاش انداخت و با احتیاط قدم برمیداشت.
"چرا چندتا چراغ توی این محله نصب نشده؟ واقعا شبیه یه جنگل واقعی توی شب شده، همونقدر ترسناکه."
گوشهی لبش رو جویید و بالاخره به لطف راهنمایی نور سفید رنگ داروخونه وارد مغازهاش شد. اقلام مورد نیاز رو حساب کرد و حتی سر راه برگشت یه بسته ماکارونی، کره، پنیر، سس مخصوص و تافو خرید. به طرز مسخرهای میخواست برای هیونگش شام بپزه و امیدوار بود که مینهو از دست پختش خوشش بیاد.
YOU ARE READING
WHELVE // MINSUNG
Fanfiction𓂃 هان جیسونگ، یک دانشجوی سال آخری روانشناسی با یک زندگی معمولیه که صبحهای زود سر کلاسها چرت میزنه و بعدازظهرها با دوست صمیمیش، فیلکس و چانگبین وقت میگذرونه. البته همهچی به این روال پیش میرفت تااینکه پروفسور جیسونگ بهش پیشنهاد یک پروژهی اختصاص...