پلکهای آرمیدهی مینهو به یکباره باز شدن. حتی خون توی رگهای تیلههای مشکی مینهو، از قبل سرختر و غلیظتر به نظر میرسید. پسر بزرگتر پوزخندی زد و گفت:"تو کی هستی که بخوای از من محافظت کنی؟"
"من... من... م-"
مینهو سخن جیسونگ رو توی دهنش برگردوند و از جاش بلند شد. به طرف پسرک خیز برداشت و اینبار با لحنی خشک و رکتر پرسید:"تو؟! برام مهم نیست چیکار میکنی. میخوای گزارش بنویسی؟ بنویس. به جهنم. میترسی توی کلینیک بهم سخت بگیرن؟ تو هیچ ایدهای نداری که چندبار توی همون کلینیکها بستری شدم و دست و پامو بستن. تویِ الف بچه میخوای از من محافظت کنی؟!"
مینهو خندهی عصبی و هراسناکی سرداد و در ادامه گفت:"منو نخندون. تو حتی نمیتونی از خودت محافظت کنی. تو ضعیف و رقت انگیزی. حالا هم از جلوی چشمام غیب شو که دیگه نمیخوام ببینمت! برو گمشو!"
جیسونگ تن لاغرش رو عقب کشید. آهنگی که در پشت صحنهی مکالمهی اوج گرفتهشون پخش میشد، عوض شده بود اما هنوزم ریتم سنگینی داشت. یه آهنگ متال سنگین، چیزی که سر سنجاب کوچیک رو به درد میآورد.
لب و لوچهی جیسونگ آویزون شده بودن، با لحنی که میلرزید جواب داد:"من جایی نمیرم هیونگ. شاید برای محافظت از خودم ضعیف باشم، ولی هرگز هیونگ رو تنها نمیذارم."
همین شد که مینهو با دیگه تن جیسونگ رو طی یک حرکت پرخاشگرایانه به خودش نزدیک کرد و با چنگی که به جفت بازوهای منقبض شدهی اون انداخته بود، زیر تن خودش قفلش کرد. از بین دندونهاش و با چشمهایی که دوکاسهی خون خشمگین بودن لب زد:"چه تو باشی و چه نباشی من همیشه تنها بودم. چرا فقط دست از سرم برنمیداری؟!"
صدای مینهو به قدری بلند بود که جیسونگ دیگه ریف گیتار الکتریکیِ توی آهنگ رو نمیشنید. دروغ بود اگه میگفت که با هایهای گریه کردن به اندازهی گام نصفهای فاصله نداشت. لبهای خشک و لرزونش رو بر هم فشرد تا مبادا مینهو از ترس و اشکهایی که پشت ظاهر مصممش قایم کرده بود باخبر شه.
"بر-برنمیدارم... هیـ-هیونگ... دست از سرتون برنمیدارم. من به هیونگ کمک میکنم. میدونم هیونگ خیلی درد کشیده. میخوام زخمهای هیونگ رو ترمیم کنم."
YOU ARE READING
WHELVE // MINSUNG
Fanfiction𓂃 هان جیسونگ، یک دانشجوی سال آخری روانشناسی با یک زندگی معمولیه که صبحهای زود سر کلاسها چرت میزنه و بعدازظهرها با دوست صمیمیش، فیلکس و چانگبین وقت میگذرونه. البته همهچی به این روال پیش میرفت تااینکه پروفسور جیسونگ بهش پیشنهاد یک پروژهی اختصاص...