هوان یانگ کمی جلو رفت و کنارییبو نشست .
+الان خوبه ؟
صداش ضعیف بود .. لرزش داشت ولی سعی میکرد نشان بدهد اصلا مشکلی ندارد
ییبو چیزی نگفت ، خودش هم حال بهتری نداشت وقتی حال ژان رو دیده بود .. قلبش محکم در سینه اش می تپید و الان ... الان دستان یخ کرده اش می لرزیدند
یکی از دستانش رو زیر زانوهای ژان و دیگری رو دور کمر ژان قرار داد و از روی زمین بلندش کرد
- عمو ...
هوان یانگ به خودش امد ... با دیدن ییبویی که ژان رو بلند کرده بود متوجه درخواست ییبو شد ... در ماشین رو برای ییبو باز کرد و کمکش کرد تا ژان رو روی صندلی بخواباند
حالا که خوب به پسرش نگاه می کرد
دلتنگ بود .... دلتنگ بچه اش بود و این لجبازی هایی که می کرد ... انگار خودش رو تنبیه می کردندهوان یانگ هم سوار ماشین شد
ییبو نگاهی به ژانی که حالا راحت به خواب فرو رفته بود انداختنفس راحتی کشید و ماشین رو روشن کرد ... قبل از حرکت به هوان یانگ نگاهی انداخت
- عمو ... شما
+ برو خونه ی من ... هردتون بیایند اونجا
- مرسی
به طرف خانه ی هوانگ یانگ حرکت کرد ... لبخند محوی زده بود ... هوان یانگ مثل اینکه متوجه شده بود آن دوری کردنش از ژان بیشتر خودش رو عذاب می دهد ... بیشتر باعث شکسته شدن خودش می شود .. شاید این حال ژان کمی هم بد نبود ..
________________________________
بیدار شده بود .. هوشیار بود .. اما نه درست می دید و نه درست می شنید ... به اطراف نگاه کرد .. پدرش و ییبو بالای سرش بودند
ییبو با دیدن چشم های بازش شروع به حرف زدن کرد و بعد پدرش هم به ییبو ملحق شد اما ژان چیزی متوجه نمی شد که بخواهد جواب بدهد
چشم های بازش رو دوباره بست و نفس عمیقی کشید ... چند بار این کار رو امتحان کرد و دراخر با دوباره باز کردن چشم هاش بهتر می دید دیگر تصاویر تار نبودند .. اما صدا ... هنوز نمی شنید
بلند شد و روی تخت نشست ... با کمی گشتن و پیدا کرد گوشی با چشمانش با دست به گوشی اشاره کرد
× ییبو گوشیم رو بده
وانگ ییبو با تعجب به ژان نگاه کرد
یعنی واقعا حرف های ییبو که پر از نگرانی بودند براش مهم نبود و یا حتی هوانگ یانگ ؟کاری که ازش خواسته شده بود رو انجام .. اخم کرده بود و کمی عصبانی بود ... ژان حرفش رو در گوشی تایپ کرد ... می ترسید بخاطر نشنیدن بلند داد بزند و خب دوست نداشت صدایش رو روی ییبو و پدرش بالا ببرد ... نوشتن رو برای حرف زدن ترجبح داد بخصوص که پدرش و ییبو با این روش باهاش میتوانند صحبت بکنند
YOU ARE READING
power(bjyx)✔️
Fanfiction•پایان یافته ●برگشتم ولی کسی قبولم نداشت برگشتم ولی دیگه عضوی از خانواده نبودم ●کاپل : ییژان ●تاپ : ییبو ● تعداد پارت ها : 18 ●پایان : هپی اند ●○کانال : windflowerfiction○● ●TOP : wang yibo ●BOTTOM : xiao zhan