part16

336 84 4
                                    

شیائو ژان کاغذ رو مچاله کرد و داخل سطل انداخت ... یان درست میگفت فقط با کمک او میو توانستند با کمترین اسیب کارشان رو انجام دهند

از اتاق بیرون رفت ... هنوز چشم هاش تار میدیدند ... زیر لب لعنتی ای به یان و پدرش فرستاد و از پله ها پایین رفت

فقط ییبو ایستاده بود بقیه هر کدام به اتاقی برای استراحت رفته بودند ... نگاهی به ییبو انداخت ... از حرف هایی که شنیده بود ناراحت بود ... اگر فرد دیگری بود انقدر قلبش درد نمی گرفت اما ییبو ؟

توقع شنیدن چنین کلماتی از ییبو نداشت ... از ییبو توقع داشت ارامَش کند نه اینکه بگوید "خب فراموش کن " مثلا چطور فراموش میکرد ؟

حافظه اش رو هم اگر از دست میداد بازهم این تکه از زندگی رو فراموش نمی کرد .

به طرف اشپزخانه رفت و لیوانی رو پر از آب کرد ...

از سکوت ییبو استفاده کرد

+دیگه نیازی نیست کسی کاری بکنه

وانگ ییبو که تا این لحظه سرش پایین بود و با دست هاش بازی میکرد با تعجب سرش رو بالا اورد

-منظورت چیه

یعنی ژان بیخیال همه چیز شده بود ؟ یعنی میخواست کاری نکند ؟ پس همه درد که کشیده بود چی ؟ همش تقصیر خودش بود باید جلوی زبانش رو میگرفت و وقتی عصبی بود چیزی نمی گفت

-ژاااان ... من

+تو چی ؟ با یان حرف زدم گفت کمکم میکنه

دست از کندن پوست انگشتش کشید و به چشم های ژان زل زد ... یان کی بود ؟ چه یکدفعه هم داوطلب شده بود کمک کند ...

-اینی که گفتی

+یان ... پسر همونی که پرونده اش الان به جریان افتاده

با ترس چند قدم به ژان نزدیک شد ... دیوانه شده بود ؟ از پسر ان حرامزاده کمک گرفته بود ؟ بخاطر حرف ییبو ؟

-ژان ... ژان من ... من چرت و پرت گفتم ... ژان خواهش می کنم از اون کمک نخواه من ... من خودم کمکت میکنم ... عصبی بودم یه چیزی گفتم

+میدونم ... حق داشتی

خودش رو به ژان رساند و دست هایش رو گرفت

-نه نه حق نداشتم حق نداشتم بگم فراموش کنی در حالی که فداموش نشدنیه خب؟ بیخیال کمک اون بشو ... خواهش میکنم

ژان دست های ییبو رو از خودش جدا کرد ... دلش نمی خواست ییبو رو این چنین ببیند ... دلش نمی خواست صدای پر از التماسش رو بشنود ولی هم دلگیر بود و هم نگران

پس این بهترین کار بود

+نگران نباش .... من تنها کاری که میکنم نشستن اینجا و شنیدن خبر گیر افتادن انها

-اون چی ازت خواست

+هیچی

دروغ ... دروغ گفتن به شخصی که برات عزیز چقدر دردناکه ... دروغ گفتن وقتی می خوای داد بزنی بگی کمکم کن چقدر دردناکه

power(bjyx)✔️Where stories live. Discover now