با آلارم ساعت بیدار شدم و سریع خاموشش کردم
تا جیهوپ بیدار نشه...
هنوز آفتاب هم در نیومده بود
رومو کرد به سمتی که جیهوپ میخوابه ولی سر جاش نبود؟
سریع ازتخت بلند شدم با اینکه بدنم هنوز بی حس بود خودمو به در اتاق رسوندم و بازش کردم که بوی خوش صبحونه وارد ریه هام شد...
پس داشت صبحونه درست میکرد...
چرا اینقدر زود بیدارشده؟
رفتم تو آشپز خونه...
خوب منم انسانم دلم انتقام میخواد و یواش رفتم پشتش
با اینکه میدونستم جیهوپ خیلی ترسو...
با انگشتام اروم نوازشش کردم که هیسی بلند کشید...
و داد نه چندان کمی زد
که گوشامو گرفت
+هی هی منم ....گوشامو کر کردی...
دستشو به قلبش رسوند
&اه...قلبم حس میکنم الان از جا در میاد...لعنت بهت...
+حالا رفتنی نفرینم نکن...
&رفتنی رفتنی جوری میگه انگار میخواد بره با ارتش شیطان مبارزه کنه...آماده شو واست غذا رو، روی میز چیدم و غذای مخصوص هم کم کم آماده میشه
+چقدر مجلسی و شیک...
&گفتم رفتنی حالا یه دلی بهت بدم...ازاوجدان نمونه برام با آرزو بری....حالا هم بجای حرف زدن برو آماده شو....
خنده ای کردم و از آشپزخونه بیرون آمدم و راهمو به حمام دادم....
.
.یه شلوار نه چندان تنگ سیاه و لباس یقه اسکی سیاه برم کردم و یه کت چرم سیاه کوتاه...و موهام به بالا هدایت دادم...
نفسی بیرون دادم و رفتم پیش جیهوپ و روی صندلی نشستم
&ساعت۱۰صبح وقت رفتنم....
+مواظب خودتم باش...
&ساعت۶صبح میری...الان۵:۳۰هستا...
به ساعت نگاهی انداختم که سریع به خودم آمدم و بلند شدم
+ممنونم جیهوپ ....واقعا میگم ممنونم...من باید برم خیلی دیر شده...
خواستم از در برم که مچ دستم گرفته شد
رومو کرد به جیهوپ که سرش پایین بود
&هق....جینی....برمیگردی دیگه؟...
لبخندی محوی زدم و بقلش کردم
+ مطمئن باش....و تا موقعی که زنگ نزدم و به حرفای دیگران هم گوش نده و خودت رو از اینترنت یا هرچی محروم کن لطفا و لطفا اگه اتفاقی افتاد حتی اگه گفتن مردم تو باور نکن....
نمی دونم چرا حرف آخری رو گفتم....
&باشه...
+حالا گریه نکن....مرد که گریه نمی کنه...
ولی توی دلم گفتم...
مگه مرد دل نداره؟
&باشه....
لبخندی پر نوری بهم زد که محکم لپشو بوس کردم و بعد از یه خداحافظی نه چندان شاد راهی مأموریت شدم...
.
.
.
~جین.....آماده ای....ما از پشت دفاع میکنیم و هوای شمارو داریم و تو و شین هی وارد میشین......و بقیه ما هم به محل قراداد جئون میریم...
سرمو کمی به حالت مثبت تکون دادم و حرفی نزدم
~یک ساعت دیگه شما اونجا هستید...و مواظب خودتون باشید....منم هم با بقیه به قرار جئون میرم...البته خیلی مطمئنم اون قرار....ولش کن....مواظب باشید
نفس عمیقی کشیدم و همزمان من و شین هی بلند شدیم و تعظیم نود درجه ای کردیم
.
.
.
جلیقه رو زیر کت چرمم پوشیدم و تفنگ رو پشتم گذاشتم
و از پشت وارد عمارت جئون شدیم..
اگه جلوش میرفتیم باید خیلی می دویدیم تا برسیم به عمارت....لعنتی اون واسه خودش قصری بود...آدم توش گم میشد...
اروم وارد شدیم
خالی و تاریک و کمی سرد...
چندتا محافظ در دم وردی بودند که بدون توجه ای به یه سمت دیگه رفتیم و به نقشه گوشی که مارو هدایت میکرد هر چند لحظه نگاه میکردم...
بلخره پشت در اتاق کار جئون رسیدیم و دقیقا گوشی همونجا رو نشون میداد
با لپتابی که دستم بود رمز درو هک میکردم و نفس های شین هی که هر از گاهی پشت گوشم میخورد حواسمو پرت میکرد
و در آخر با صدای کیلیک در باز شد
اروم رفتیم تو و به جعبه آهنی رسیدیم چندان بزرگ نبود...و محافظت خیلی نداشت با خودم کمی شک کردم یه چیزی میلنگه ولی با وجودش چیزی نگفتم و به سمتش رفتم
.
.
^زود باش...چیکار میکنی تو
+لعنتی خفه شو...خوب باید یه فایل جدا واسش می ساختم یا نه؟کم کم تموم میشه...صبر کن
و بعد چند دقیقه با یه صدای عجیب باز شد
درشو سریع باز کردم
و پنج تا پاکت کاهی و حجم کم روی هم بود...
و اروم اونارو در اوردم که یدفعه آژیر خورد رومو کرد به شین هی که درو دستکاری کرده بود...
خواستم بلند شم
که با تیری که توی پام خورد...تمام توانمو از دست دادم...تفنگ پشتمو درآوردم و به شین هی که با یه پوزخند روبه رو بود گرفتم
خم شد و تمام پاکت هارو ازم محکم گرفت
^میدونی....خیلی مرگ قشنگیه هوم؟اون تفنگتم موقعی که در هک میکردی تیراشو برداشتم...هه..به خودت زحمت نده....با یه برگ که داخل اینا جاسازی کنم...به فاک میری....
و تفنگو روی بازشو گذاشت و شلیک کرد صورتش توی هم رفت و دستشو روی تیری که زده بود گذاشت
^کیم سوکجین....کسی که همه بهش اطمینان دارن بهشون پشت کرده و به من شلیک کرد و قصد جونم کرد و یک خائن از آب در امد.....قشنگه مگه نه؟
+چی میخوای؟
^مرگت رو
+چرا؟
^تو یه خودخواه عوضی که به فکر خودشه...همه رو سمت خودش میکشه....متنفرم ازت...و میشه به امگا بودن لعنتیت هم اشاره کرد...وقت ندارم.....پایان خوبی بود...همکار جین...به مرگت سلام کن که کم کم به اینجا میرسه...و تایادم نرفته، توی دستشویی اون رایحتو ول نکن اگه میخوای کسی نفهمه یه امگا هستی...
وبعد از پنجره اتاق که طبقه سوم بود پرید پایین
اون لعنتی همه چی رو برنامه ریزی کرده بود و منه احمق فقط خوشگذرونی کردم...
به بدبختی بلند شدم و سمت در رفتم
جایی زده بود که خون ریزی زیادی داشته فقط امیدوار بودم پامو از دست ندم...
و صدای داد های بادیگارد ها که بلند تر میشد کم کم فقط سوتی می شنیدم و چشما بسته شد و دم در بیهوش شدم.....و تاریکی....-------------------------------------
خوب.....خودمم دارم هضم میکنم...🤣
همین الان نوشتم
خوب سوال دارید خدمتم...
و ووت و نظر یادتون نره
که خیلی مهمه و تأثیر داره روی آپ کردن(موقع)
دیگه همین دوستتون دارم بای❤️😁
ВЫ ЧИТАЕТЕ
MY LOVE❤️🚬
Любовные романыکاپل اصلی:Kookjin♦️ کاپل فرعی:sope ژانر:انگست،اسمات،رمنس،کینک،پلیسی،امگاورس🎴 روز های آپ:نامعلوم خلاصه=🐾 جین پلیسی که جاسوسی تو شرکت جئون کار میکنه تا ثابت کنند جئون جونگکوک مافیا و کار های غیر قانونی انجام میده حالا در همین موقع واسه جین مشکلی پی...