پارت20

364 85 40
                                    

از اول و آخر بیمارستان رو طی کرده بودم اونم پونصد بار...
همش تقصیر من بود
نباید اجازه میدادم بره
×هی کوک بسه بشین منم از تو کم استرس ندارم.... فقط...بنظرم این تصادف...
. خفه.... هنوز تو هست؟
×آره... اینجوری که معلومه تا چند دقیقه دیگه پلیسا میان... جین تو تلویزیون دیده شده آدمای زیادی اونو میشناسن...
. فعلا اون مهم نیست چون اصلا ربطی به جین نداره...
تهیونگ سریع از جاش بلند شد و روبه روم وایساد...
×منظورت چی؟ یعنی میگه به جین تهمت زده شده؟
. آره همینطور هست...
×پس کسی که به جین تهمت زده و این ماجرا رو درست کرده کی هست؟
. شین هی... یکی از همکار های جین که باهاش دشمن هست اینکه چرا معلوم نیست ولی فکر کنم غیر از دشمنی اختلال روانی هم داره...
. منظورت...
&تهیونگگگگگ.... اههه...
جیهوپ آمد پیش تهیونگ و با چشمای نگران بهش چشم دوخت...
&و.. واسه جین چه اتفاقی افتاده؟ چ.. چیزیش... ک.. که نشده؟
×جیهوپ.... جین تصادف کرده و بخاطر اینکه کلاه ایمنی سرش نبوده به سرش ضربه بدی وارد شده و... مچ دست راستش آسیب دیده... الان تو اتاق عمل هست...
جیهوپ فقط به تهیونگ نگاه می‌کرد که یدفعه سمت من خیز برداشت و بهش سیلی زد..
&همش تقصیر تو میفهمی برادر من بخاطر تو عوضی اون تو هست بخاطر تو عوضیییییی...
تهیونگ سریع آمد و مچ دست جیهوپ گرفت و کمی از کوک دورش کرد
یونگی رو دیدم که دستی تو جیبش بود و داشت منو نگاه می‌کرد با همون نگاه سرد و بی روحش...
چشماش بعد از مرگ پدر هیچوقت گرم و شاد نشد..
قلبش سنگ شد...
روشو ازم گرفت و از بخش خارج شد...
نفسم عمیقی کشیدم
چرا باید عاشق کسی شم که می‌خواست منو دستگیر کنه یا عاشق یه برده شم...
اینو میدونم عشق من تو نگاه اول بود....
آیا عشق من به جایی میرسه یا نه؟ یا اونم مثل بقیه بهم ضربه میزنه و ترکم میکنه؟

_____فلش بک______

ضربه محکی به سمت راست صورتم خورد
وچند قدم عقب رفتم..
. م.. مامان؟
¿ازت بدم میاددددددد... بخاطر تو که من اینقدر بدبختممممم.....
. مامانی من کار اشتباهی کردم؟... منو ببخش ق.. قول میدم دیگه کار اشتباه.. هی نکنم...
¿تو وجودت پراز اشتباهی است... هیچکس تورو نمی خواد حتی من...
. ولی مامانی من... من.. مگه چه کار اشتباهی کردم؟
بهم نگاهی کرد.. عصبانیت جاشو به یه لبخند پراز نفرت زد..
رو زانوهاش نشست و صورتم با دستاش گرفت و لبخندی زد
¿عزیزم تو وجوت اشتباه است این دست تو نیست چون تو یه بدشگون هستی..... همه ترکت میکنن حتی من... هیچکس تورو نمی خواد....
اشکام سرازیر شد..
. م.. مامانی من... من که همه حرفات گوش.. د.. دادم...من....
¿شششش..
منو تو بغلش گرفت و کمرمو نوازش کرد..
¿ یه بدشگون هیچوقت نمی تونه عوض شه... من تلاشمو کردم ولی تو نباید هیچوقت توی این دنیا می آوردم.... مامانی رو ببخش که فقط یدونه قرص خورد اگه دوتا میخوردم توی بدشگون هیچوقت اینجا نبودی عزیزم....
¿هیچکس تورو دوست نداره مثل من و همه ترکت میکنن... عزیزم...

MY LOVE❤️🚬Место, где живут истории. Откройте их для себя