جیهوپ...
آخرین کلاس هم بلخره تموم شد...
تا الان شانس آورد همش میخواست نزدیکم بشه ولی میرفتم پیش کسایی که حتی توعمرمم بهشون محل نداده بودم
وسایلمو داخل کیفم میزاشت که دستی رو شونه هام آمد که از جا پریدم و به عقبمم نگاه کردم
×هی نترس فقط امممم....میای باهم بریم؟
&جونگ ترسوندیم....
×چیزی شده؟امروز خیلی مشکوکی...
&نه نه اصلا من؟هه هه....اصلا من استرس ندارم...اها خوب من چیام جمع کردم میای بریم راستی...وقت داری باهم بریم فروشگاه لباسی چیزی آخه برادرم زنگ زد و...
×باشه باشه حتما
چشماش انگار آسمان ستاره ای بود
لبخندی زدم و کیفمو رو کولم انداختم و بلند شدم
از دانشگاه امدم بیرون...
&جونگ تروخدا نفس بکشه....کبود شدی پسر
×خستت کردم؟
&نه نه...اصلا...
دستی دور کمرم قرارگرفت و به عقب کشیده شدم
سرمو بلند کردم که با چهره چارلی و لبخند زشتش روبه رو شدم
لرزش بدنم دوباره شروع شد
∆میخوای باهم بریم فکرکنم خوش بگذره هوم؟
×امممم جیهوپ خوبی بدنت...
&آره آره من خوبم چیزی نیست..
∆نگفتی میخوای با م....
£ببخشید مزاحم وقتتون میشم ولی ایشون با من میان....مگه نه جیهوپ؟
تازه روبه روم واسم واضح شده بود...
یونگی....
اینجاچیکار میکرد؟
&آره من با اون هماهنگ کردم ن...نمی تونم....
دستش از دور کمرم شل شد که سریع سمت یونگی خیز برداشتم....
∆خوب باشه دفعه بعد...
و روشو ازمن گرفت و دستشو بالا برد و نشونه خداحافظی تکون داد...
£میخواستی جایی بری؟
&اهوم با جونگ میخوام برم فروشگاه لباسی چیزی...
£شوارشو میبرمتون....
&ممنون...جونگ بیا....(جانگ و جونگ یکی هست)
×اهوم باش...
.
.
.
.
…………جین…………
ساعت۸:۳۶………
توی اتاق……موهامو به بالا دادم و لباس سفید و شلوار جین سیاه رو پام کردم
(تیپ جین.....عاشقشم)
اماده بودم و خب چند دقیقه قبل بهم خبر داده بودن که مهمونی حاضر
لبخند محوی زدم به آینه و واسه آخرین بار خودمو تو آیینه چک کردم و از اتاقم رفتم بیرون
طِبقه حدسم یکی از خدمتکار ها منتظر بود
بهم نگاهی کرد و روشو ازم گرفت...
اینکه احترام بلد نبود به کنار ولی حرف زدن هم بلد نبود؟
نفس عمیقی کشیدم و دنبال سرش راه افتاد و به در بزرگی رسیدم
وایساد و چند بار با دستش در زد و بعد تعظیمی کرد و رفت....
در اروم باز شد و به داخل قدم گذاشتم...
لعنتی چرا حس پادشاهی بهم دست داد؟
خیال بافی رو از سرم بیرون کردم و با غرور از پلها پایین آمدم
انگار توجه همه رو به خودم جلب کرده بودم
سرمو بلند کردم...
خب انگار پدر ها پسرای خودشون رو هم آورده بودن...
و فقط یک کلمه از ذهنم با نگاه به پسراشون گذشت...
جذابن؟...یکم....
اگه با جونگکوک مقایسه نمی کردم حتما جذاب میشدن
از پلها پایین آمدم که ینفر پرید تو بغلم...
خوب کاری سختی نبود
فقط ینفر اینکار میکرد
جیهوپ!!!!
جیهوپ رو از خودم اروم جدا کردم
+اروم....سنگین شدیا...
&دیدی گفتم سلیقم حرف نداره ....چقدر بهت میاد....حس میکنم عروسیته با کت و شلوار سیاهی که جونگکوک پوشیده و لباس سفیده تو...بوس عالی
+اسم اون نکبت رو نیار....جلو جمعیت اعصابم نریز بهم که حوصله ندارم...
&باشه باشه....اها جونگکوک هم اونور کنار اون میز بزرگ که کنارش کلی خوراکی.....خوراکی هاشون واقعا خوشمزه هست...
+اهوم باش....من برم چندتا خوراکی بردارم الان میام
&باشه.... از کیک صورتیش زیاد برادر خیلی خوشمزه هست...
.
.
بشقاب تو دستم بود و به میز پر از خوراکی ها و انواع نوشیدنی خیره شدم...
انتخاب سختی بود...
کاش میشد از تک تک خورد
~اون کیک ستاره ای خوشمزه هست حتما بردار...
به سمت چپم نگاهی کردم
پسری با چشمای آبی و موهای خرمایی(به قهوه ای) که داده بود بالا
+اها...
~اسم من جک هست از ایتالیا میام...
ВЫ ЧИТАЕТЕ
MY LOVE❤️🚬
Любовные романыکاپل اصلی:Kookjin♦️ کاپل فرعی:sope ژانر:انگست،اسمات،رمنس،کینک،پلیسی،امگاورس🎴 روز های آپ:نامعلوم خلاصه=🐾 جین پلیسی که جاسوسی تو شرکت جئون کار میکنه تا ثابت کنند جئون جونگکوک مافیا و کار های غیر قانونی انجام میده حالا در همین موقع واسه جین مشکلی پی...