خب مثل همیشه از گالری برگشتم خونه و اون زودتر از من اومده بود .. تازه دوش گرفته بود و با یه حوله دور کمرش داشت تو خونه جلون میداد و با یه حوله دیگه مشغول خشک کردن موهاش بود ...
+سلام فرشته عضلانی...
تک خنده ای کرد
-سلام وینتر بییر
همیشه دوست داشت به این اسم صدام کنه ... هیچوقت نفهمیدم چرا از نظرش من یه خرس ام... من که شباهتی نمیدیدم ولی خب شایدم تمام اینا تلافی وقتایی بود که بانی صداش میکردم ...
+کوکی بخاطر خدا اینطوری نگرد ... دلم نمیخواد سرما بخوری و مریض بشی
- خب به تو که بد نمیگذره مستر کیم ... میگذره؟
خندیدم و گفتم
+ شیطون نشو... بیا اینجا ببینم... انتخاب کن کجا .. زود تند سریع
-امممم... اینجا چطوره ؟
به پیشونیش اشاره میکرد...اروم پیشونیشو بوسیدم و بغلش کردم
+دلم بدجوری برات تنگ میشه این روزا .. باهام چیکار کردی جئون ... نکنه معجون عشقی که لوندر براون به خورد رون داد رو تو هم به خوردم دادی؟
-انقد خیال پرداز نباش ته... من که جادوگر نیستم اینجا ام هاگوارتز نیست
+ ولی بنظرم چشمات هست
همونطوری که تو بغلم بود تو چشماش غرق شده بودم... چشمام ناخوداگاه روی لباش رفت و سرم لحظه به لحظه ب سرش نزدیک تر شد ... میخواستم ببوسمش که یهو گفت
-وای من خیلی سردمه بهتره برم لباس بپوشم وگرنه سرما میخورم ...
با دهن باز از کاری که کرده بود نگاش میکردم .... نیشخندشو بزور جمع کرد و بسمت اتاق رفت ... دنبالش رفتم تا سر از کارش در بیارم..
لبه تخت نشسته بود و و شلوارشو پوشیده بود و داشت تیشرت سفیدشو تنش میکرد جلو رفتم دستمو به سینش کوبیدم و خوابوندمش رو تخت ...
+تو الان چیکار کردی اقای جئون جونگ کوک؟ چیزی ک مال منه رو ازم دریغ کردی؟ پسم زدی؟ ها؟؟؟
-شایدم فقط کاری کردم که یک جای بهتر کنارم داشته باشمت
+خیلیییی .... عااااااا
-میشه فقط ادامش بدی چون دیگ طاقت تظاهر کردن رو ندارم.
چونشو با دستم گرفتم و انگشت شصتمو رو لب پایینش بازی دادم... لبامو نزدیک لباش بردم و عمیق ترین بوسه رو بهش زدم و....صبح کنارش بیدار شدم مثل فرشته ها بود. بوسیدمش و یه صبونه سرپایی خوردم و لباس پوشیدم و داشتم از خونه خارج میشدم که صدام زد
-تهیونگا
+بیدار شدی عزیزم. چقد زود خب استراحت میکردی
-یه کوچولو وقت داری که باهم حرف بزنیم
+اره عسلم حتما
-راستش میخواستم شب میای بگم ولی طاقت نمیارم، امممم خب...راستش راجب اودیشن واسه خوانندگیه که توی امریکاست، راستش میخواستم برم . برای هفته دیگس
+هفته دیگه؟ کوک اون هفته دقیقا زمانیه که من گالریم بازدید داره
-میدونم
+میدونی؟ نکنه میخوای تنها بری؟
-فقط نهایت یه هفته نیستم
+ عااا کوک
-میدونی برای منم سخته ولی این چیزی بوده که همیشه رویاشو داشتم
YOU ARE READING
Black swan
Fanfictionسرنوشت چیز عجیبیه، اگر بخواد بازیت میده و اگر بخواد باهات هم بازی میشه. گاهی اتفاقات اطرافتو طوری رقم میزنه که داستان زندگی همه آدما بهم ربط پیدا میکنه. فقط کافیه با چشم باز تر همه اتفاقاتو ببینیم. هیچ چیز تو جهان اتفاقی نیست.