Part 6

15 2 0
                                    

+خب جیمینی همه چیشو برداشته دیگه نه؟

-اوهوم، همه چی آمادس

+خب پس بزن بریم

مث آدمای دیگ که برای مسافرت به خارج چمدون های چرخ دار بزرگ دارن نبود. کلا وسایلش و لباسایی که بنظرش بدرد میخوردن شد ی کوله و یه ساک. ساکو عقب موتور بستم و کوله رو ازش گرفتم و جلوی خودم گذاشتم. سوار موتور شدیم و جیمین از پشت محکم بغلم کرده بود و صورتشو چسبونده بود به پشتم. بعد از یه مسیر طولانی رسیدیم. کولشو انداختم رو دوشم و ساکشم دستم گرفتم.

-یونگی تو شونت درد میکنه بده به من

+نه اینطوری که دردم نمیاد. وقتی تکونش میدم درد میگیره فقط

-بدش به من ساکو بهونه نیاررررر

بزور ساکو از دستم کشید و سمت در رفتیم. پوشه ای که مدارکش و کپی هاش توش بود رو از کوله در اورد و دستش گرفت.

+دیگ جدی جدی داری میری ها

-عجیبه نه؟ به لطف تو دارم میرم دنبال رویاهام ...

+خوشحالم که تونستم کاری برات بکنم. حالا ... میشه ...

-چیه ؟ چی میخوای بگی؟

دستامو باز کردم یکم و به نشونه بغل بهش اشاره کردم.

-عااااا، یونگی بعد این همه سال هنو این خجالتت رو نمیفهمم ...

خندید و محکم بغلم کرد. سرم تو گودی گردنش بود و داشتم با تمام و جود نفس میکشیدمش . ناخوداگاه گردنشو بوسیدم. تکون خوردن بدنش رو تو بغلم حس کردم و اشکم روی لباسش چکه کرد.

از بغلش جدام کرد و تو صورتم نگاه کرد.

-یونگییییی نهههه... گریه چراااا... لطفااااا

حالا من بودم که تو بغلش بودمو هق هق میکرم. چدا انقد از رفتنش میترسیدم. آره درسته، میدونم چرا، فقط با سوال پیچ کردن مغز خودم از جواب طفره میرفتم. جیمین از زیبایی و شخصیت چیزی کم نداشت. اون همه چیزشو باخته بود بخاطر من و حالا من با تموم عشق بینمون همیشه کابوس از دست دادنشو داشتم. من میترسیدم همیشه که دلش راحتی بیشتری رو بخواد. اینو خوب میدونستم که پسرا و حتی دخترا زیادی حاضرن پول زیادی خرج کنن تا یکی مثل اونو داشته باشن. اگه میرفت سرزنشش نمیکردم. حق داره یه زندگی آروم داشته باشه. با من حتی نمیتونست همیشه غذایی که میخوادو بخوره. من هیچی نبودم هیچی.

تمام حرفامو تو اشکام روی لباسش به یادگار گذاشتم. نمیدونم چیزایی که نگفتمو تونست حس کنه یا نه  ولی همین آغوشم برای گفتن حرفام کافی بود.

خب الان دیگ جیمینم داشت گریه میکرد. اون روحش خیلی لطیفه. مثل فرشته هاست و بی نهایت مهربونه. اشکاشو با انگشتم پاک کردم و برای اولین بار بعد این همه مدت توی یه جای عمومی لباشو بوسیدم. جیمینی با چشای گرد و قرمزش از اشک بهم نگاه کرد.

Black swanWhere stories live. Discover now