' Sehun:
کتش رو درست کرد یک نفر برای دیدن اردوگاه اومده بود . اخماش توهم گره خورد ، همیشه از اشراف زاده هایی که هیچ چیز از جنگنمیدونستن و برای بازدید میامدن متنفر بود !پسر جوون تر ، که دقیقا با زور باباش فرستاده شده برای به اصطلاح " بازدید " سمت دیگه اردوگاه دست هاش رو پشت کمرش گره داده بود و با نگاه همیشه کنجکاوش اطراف رو نگاه میکرد
سهون کلاهش رو مرتب کرد با وسواس همیشگیش و بیرون امد
-خوش اومدین
جدی گفت و پشت سرش باقی سربازا احترام نظامی گذاشتن
پسر که نگاهش تقریبا تمام ساحتمون ها و چادر هارو اسکن کرده بود سرشو چرخوند و نگاهش میخ پسری شد که جلوتر بقیه با صورت جدی ایستاده بود . سرش رو کج کرد و نگاهش کرد خیره ، تو ذهنش پرسید " فرمانده اشونه ؟"
+اومدیم از سرباز ها و محیط کارتون دیدن کنیم
سهون اخمش پررنگ تر شد
-هرچند منگزارش های کاملی رو میفرستم ولی بفرمایید
اشاره کرد به پشتش نگاه کرد ، به پسری که بیشتر از بقیه کسایی که دیده بود میخواست فقط پرتش کنه بیرون !
-همراه ایشونین؟
پسر با صدا زده شدنش سرش رو چرخوند و نیشش ، جوری که انگار چیز خوشحال کننده ای وجود داشته باشه ، باز شد و سرش رو به تایید تکون داد
+ بله !
-بفرمایید
سهون اشاره کرد با جدیت اون هم با بره همراه با بقیه
-خوش اومدید
پسر نگاه کرد به سربازهایی که داشتن تمرین میکردن با همون نیش باز رو به سهون ، با لهجه ایتالیایی گفت
- Grato!( ممنون)
چشمکی زد و سرخوش جلوتر قدم زد و بعد از چادر بیرون رفت
سهون گیج نگاه کرد ، متوجه نشده بود پسر چی گفته و به هرحال ، چه اهمیتی داشت ! نگاه کرد بقیه که اسلحه هارو چک میکردن . یکیشون در حالی که اسلحه رو تو دستش گرفته بود و با غرور نگاهش میکرد ، با بی میلی گفت
+سلاح های خوبی دارین
چشماش رو تو حدقه چرخوند دستش پشت کمرش مشت شد و تو ذهنش شاید برای بار صدم تکرار کرد " فقط برین گم شین ! "
پسر در رفته بود از چادر بیرون و در حالی که کنترلش رو دست کنجکاویش داده بود سر از اتاق یک نفر در اورده بود . با انگشت هاش بازی میکرد و در حالی که به تابلوها و لوح ها نگاه میکرد ،عمیقا تو فکر این بود که چرا انقدر باباش اصرار داشت بفرستتش اینجاها وقتی میدونست اون فقط شر به پا میکنه ! سهون که از چادر بیرون امده بود برای سیگار کشیدن دیدش پسر در حالی با انگشتاش بازی میکرد
- گم شدی ؟
چند قدم بهش نزدیک تر شد و به صورت پسر از نزدیک تر نگاه کرد. پسر که دوباره با شنیدن سهون انگار شارژ شده بود لبخند بزرگی زد
+ نه گم نشدم
این بار دست هاش رو توی جیبش برد. سهون سیگار بین لباش گذاشت و فندک روشن کرد اروم کامی گرفت از سیگار
- اوم!
کلافه اروم گفت ودستکش هاش دراورد. پسر دیگه شر اداش رو در اورد
+ اوم!
بهش نزدیک شد جسورانه و به چشم هاش از نزدیک نگاه کرد
-به چی نگاه میکنی
سهون غر زد با اخمی گفت کامی گرفت از سیگارش دوباره و دودش رو بیرون داد. پسر این بار لبش با کجخند کش امد و سیگار رو کش رفت از سهون . بین لباش گذاشتش و از عمد دودش رو روی صورتش خالی کرد . اخم سهون پررنگ تر شد و اخمی کرد کلافه
-هی!
اخمی کرد به اعتراض گفت
-چیکار میکنی؟!
+ سیگار میکشم
جوری خونسرد گفت که سهون کم مونده بود با همون سیگار کوفتی خفش کنه ! یکم عقب عقب رفت پسر ولی نگاهش ثابت رو سهون میخ بود . با همون نیشخند موذی رو لبش گفت
+ تو چی بانی گم شدی ؟ قطعا نشدی پس اومدی دنبال من هوم؟
سهون اخمش رو حفظ کرد و با لحن کنترل شده ای که سعی میکرد توی چهارچوب اصول خودش باشه جواب داد
- من بانی نیستم
یقه اش گرفت و جلو کشیدش
-فرمانده اینجام کوچولو
به هرحال سهون با تجربه بود و متوجه شده بود پسر رو به روش ازش کوچیک تره . اضافه کرد
-اینجاهم اتاق منه اگه نمیدونی
پسر چند لحظه با تفکر نگاه کرد و بعد دوباره نیشش باز شد و خندید خونسرد ، بدون این که ذره ای اثار عصبی شدن توی چهره اش دیده شه فقط دست سهون رو از یقش جدا کرد
+ خب پس اینجا اتاق توعه
روی دسته صندلی نشست ، جوری که انگار این اتاق از اول مال اون بوده . سهون به چشمای سبز شرش نگاه میکرد و تو ذهنش انالیزش میکرد . کالا معلوم بود از اون دسته آدمایی عه فقط دنبال خوش گذرونی ان و هیچ چیز دیگه براشون اهمیت نداره . اهی کشید و کلاهش رو روی میز گذاشت
-وقت بحث باهاتون ندارم
+ من که بحث نکردم
سهون لب باز کرد جواب بده اما از بیرون صدا زدنش و مجبور شد بیرون بره
فکر میکرد فقط یک بازدید کوتاه هست و بعد میرن ولی میخواستن بمونن!! اونم برای یک هفته! دستش رو روی صورتش کشید کلافه و دستور داد براشون اتاق هارو اماده کنن و وسیله بدن . قبل اینکه توی اتاقش برگرده به پسر نگاه کرد که بیرون ایستاده بود و سیگار میکشید . نیشش بالاخره باز " نبود " ! ولی به محض اینکه وسیله هاش رو براش بردن دوباره خندید و تو اتاقش رفت . سری یا تاسف تکون داد سهون و دکمه های لباسش رو باز کرد. با زنگ تلفن سمتش رفت و برش داشت
-الو؟
+سهونییی
صدای تیز ملانی نامزدش توی گوشش پیچید
-سلام عزیزم
همزمان لباسش روی تخت انداخت و شلوارش رو هم دراورد بدون اینکه بدونه پسر سمت اتاقش امده و از بین در که باز مونده خیره نگاهش میکنه .تو ذهنش با تحسین میگفت " بدنش ...خیلی سفیده !"
ابرویی بالا انداخت و هیز به بدن سهون نگاه میکرد . سهون بی خبر هنوز با نامزدش صحبت میکرد
-نه عزیزم فعلا وقت نمیکنم بیام هنگ کنگ
شلوار راحتی تنش کرد اهی کشید اروم
-شاید بعدا
پسر که داشت همچنان سرک میشد تو اتاق یک لباش رو جمع کرد و با غیض گفت
+ عزیزش؟
زبونش رو طبق عادت رو دندون نیشش کشید و خاکستر سیگار رو تکوند و اخرین جمله سهون رو پشت تلفن شنید
-مواظب خودت باش
سهون گوشی رو گذاشت خسته خودشو رو تخت انداخت و زمان زیادی نگذشت که خستگی بیش از حدش اجازه بیشتر بیدار موندن ندادن بهش. پسر سیگارش رو با کف دستش خاموش کرد و با قدم عای محکمی سمت اتاق رفت و اروم بازش کرد و اروم اروم بالای سر سهون رفت و ایستاد
+ از هر طرف نگاه میکنم واقعا خرگوشی
زیر لب گفت و نیشخندی زد . با بوی سیگار صورت سهون جمع شد . هیچ خبر نداشت گوشه بلیزش که بالا رفته چطور نگاه پسر بالای سرش رو خیره بدن سفیدش کرده ! هر چند اگر میدونست وول نمیخورد و به بیشتر بالا رفتن لباسش کمک نمیکرد !
پسر خم شد و موهای سهون رو بو کرد . موهایی که زیر نور برق میزدن و حتی از دور هم مشخص بود چقدر بوی مست کننده ای دارن ! سر انگشت های کشیده پسر اروم روی کمر لخت سهون غلتید و با حرکتش باعث شد سهون کامل به کمرش بچرخه و نمای کامل تری به پسر بده . کمر و شکمش حساس بود و با کوچیک ترین لمسی میتونست تحریکش کنه و حالا اون خواب بود و بین دست های قوی پسر بی دفاع گیر افتاده بود
+ اوم بانی کوچولو مور مورش شد؟
صدای پسر تو گوشش پیچید . حرکت انگشت ها روی خط شکم و نافش ادامه پیدا کردن و اروم دورانی دور نافش کشیده شدن با ناله سهون رضایتمند کارش رو ادامه داد
سهون توی خواب دستش رو گرفت و حس کرد . حس کرد چقدر دستش... کوچیک تر بوددر برابرش!
پسر انگشت هاشو رو پوست خشک سهون کشید و به صورت غرق خوابش نگاه کرد
+ چرا انقدر خشک خرگوش کوچولو
دستشو گذاشت رو شکمش دوباره
+ باعث میشم خوابای خیس ببینی کوچولو؟
لب زد اروم تو گوشش انگشتش رو دور نیپلش کشید . سهون لرزید زیرش اروم
-اه...
سهون هیسی کشید اروم حس میکرد لباسش بالا کشیده میشه و هیچ ایده ای نداشت کی اون رو بالا میکشه در واقع !
انگشتای کشیده پسر دوباره دور نافش کشیده شدن .دقیقا نقطه ضعفش رو پیدا کرده بود!
+ داری تحریک میشی بانی
اروم گفت و این بار حریص دستشو رو باسنش کشید بعد رو پهلوش
نفس های سهون سنگین شده بود حسش براش خیلی خوب بود که اینجوری لمس میشد در حالی که خیلی وقت بود رابطه نداشت.
نیپلش رو بین انگشت هاش گرفت و اروم نفسش رو روش خالی کرد . جوری که دقیق میدونست چجوری بیشتر تحریکش کنه اروم با انگشت دورانی چرخوندش به لبای صورتی هون که باز مونده بود نگاه کرد سهون با حس لمسش ناله ای کرد دوباره با نیاز
-ن...نکن
قفسه سینه سهون بالا پایین میرفت دستش ناخوداگاه تو شلوارش رفت و خودش اروم انگشتش رو دور نافش کشید
+ ولی در واقع ازم میخوای ادامه بدم بانی!
میمالید اروم عضوش رو
-اه فاک
لب زد اروم بدنش رو قوس گرفت
پسر انگشتش رو زیر شکمش کشید. حتی تو نور کم هم میتونست ببینه چقدر پرستیدنی داغ کرده بود و گونه هاش قرمز شده بود
سهون بدون اینکه بفهمه انگشتش که نزدیکش بود رو اروم لیس زد
نیشخند موذی گوشه لب جونگین رو کش اورد .انگشتاش رو زبونش کشید نرم سهون هم مطیع لیسشون زد و جمع شد .
-اه
زیر لب گفت و توی دستش ارضا شد
پسر نیشخندی زد اروم با رضایت از کارش .خم شد اروم تو گوشش
+ از جایی که هیچوقت نپرسیدی...من جونگینم
کمرش رو صاف کرد و بعد موهای سهونو نرم ناز کرد
+ امشبو یادت باشه بانی
در پشت سرش بسته شد و بیرون رفت ، انگار هیچ وقت توی اون اتاق نبوده .
![](https://img.wattpad.com/cover/291728073-288-k274386.jpg)
YOU ARE READING
Lethal Game [kaihun]
Fanfictionسهون ، فرمانده ارتش دوره جنگ ، هیچ تصوری از اینده خودش بیرون از اون اردوگاه نداشت ، تا این که چشم های زمردی پسر جوونی که برای بازدید اردوگاه اومده بود ، اون رو به اسارت کشید و برده خودش کرد ..⛓️🍷 * فیک شامل صحنه های اسمات و BDSM عه پس اگر اذیت می...