part 8

445 64 4
                                        

نگاه میکرد بهش
+چه میشه کرد برده هایی که مطیع نباشن بهرحال بدرد نمیخورن دیگه
-ن..نه نه
چسبید به میله ها سریع
-لطفا ددی
میلرزید به وضوح
×نمیخوای به اشتراکش بذاری؟ مهمونی جای خوبیه میدی دست چند نفر قشنگ گشادش میکنن بهت تحویل میدن شاید ادب ام شد
بدتر ترسید تو چشمای آبی درشتش اشک جمع میشد
+بیا اینجا
اشاره کرد بچسبه دوباره به میله ها خم شد تو صورتش
+فکر خوبیه نه؟
دستش اروم روی گونه خیسش کسید از لای میله ها
+بهرحال که باید مطیع شی
چشماش برق خاصی داشت مثل همیشه ولی الان...اون برق خیلی سهون رو میترسوند. قطره اشکش ریخت روی انگشت جونگین
-نه ددی...سهون...پسر خوبی میشه
+افرین سعی کن تا کسی بفاکت نده بانی باشه؟
-اوم..
+اوم؟
یکهو محکم فکش رو گرفت بین انگشتاش فشار میداد
+جواب منو اینجوری نمیدی!!
-چشم چشم ددی چشم
هق زد اروم صداش که بلند شد
-تکرار نمیشه
+هان ام میاری ایوان
عقب تکیه داد دوباره اروم مچ دستاش رو میچرخوند از گوشه چشم به سهون نگاه میکرد که میلرزید
×معلومه من نخوام خودش جلوتر حاضره ....هانیلی کجایی
صداش زد به پسری که اومد داخل نگاه کردم خیلی خوشگل بود! واقعا انگار یک دختر بود پوستش بشدت سفید بود
*تو منو تنها گذاشتی ارباب رفتی پیش این پسره مسخره
+با منی!؟
*اوه اون کیه
اشاره کرد به قفس
×یک برده ای که تربیت نشده
ابرویی بالا انداخت رفت سمتش خم شد تو قفس نگاهش کرد چرخید دورش
*میخوای من یادش بدم؟
به جونگین‌نگاه کرد. هانیلی بین همه بهترین بود خوشگل ترین ایوان با مبلغ گرونی خریده بودش
+اگر بتونی یادش بدی یک جایزه خیلی خوب بهت میدم هانیلی مثلا برات اون لباس گربه سیاهی که دوست داشتی رو میخرم
چشماش برق زد پوزخندی زد
*بسپرش به خودم
نگاهی به سهون انداخت قلاده اش رو ایوان کشید رفت سمت ایوان دوباره روب پاش کج‌نشست
*خیلی کیوته شاید یک بیبی بوی تحویلت دادم
کیوت....سهون کی کیوت شده بود اون فرمانده بود دلش به حال الان خودش میسوخت اهی کشید جونگین و ایوان میخواستن برن پیش یکی که انگار رییسشون بود به حرفشون دقیق گوش میدادم شاید میتونست اینجوری فرار کنه بعد اینکه فرار کرد کاری میکرد همشون تاوان این کارا رو پس بدن
*خب کیوتی بیا بیرون
در قفس باز کزد سریع اومد بیرون
-گوش کن ما باید قرار کنیم همین الان که نیستن تورو به زور اوردن اره؟ چند نفر دیگه اینجا هستن همه باهم بریم
هانیلی گیج نگاهش کرد اول بعد بلند خندید
*من خودم میخوام اینجا باشم
چشمای آهویی خیلی خوشگلی داشت خمار یودن لبخندی زد انگار هیپنوتیزمش میکرد
*پدر من تو این مافیاست منم جزو اونام
انگشتش کشید روب نیپل سهون بعد تا نافش کشید همین‌که نافش لمس کرد سهون لرزید نیشخندی زد جاهای حساسش کم کم مشخص میشدن
*پس فکر فرار به سرت نزنه
بردش تو اتاق خوابوندش به کمر پاهاش رو جمع کرد به دو طرف دستاش رو مچ پاهاش بست ورودیش اش کامل دیده میشد حالا اول کل بدنش رو شیو میکرد روغن ریخت روی شکمش از قصد بیشتر انگشتاش رو میکشید بدن سهون‌میلرزید
*وقتی که یک بار لذتش رو بچشی دیگه نمیتونی ولش کنی اسمت چی بود سهون؟
انگشتاش رو برد اروم داخلش تکون میداد روغنی میکزد داخلش رو نرم‌میشد انگشتاش رو عمیق تر برد برامدگی پروستاتش رو پیدا کرد ناله اش دراومد خندید
+دقیقا همین کوچولو یاد بگیر از پشت ارضا شی
صدای خیسی میداد ضربه های انگشتش داخل سهون پاهاش رو سعی میکرد جمع کنه نفس نفس میزد این...واقعا خوب بود برهش اصلا درک نمیکرد چش شده با حس تیزی ای روی نیپلاش چشاش گشاد شد سر سوزن رو نرم‌میکشید به نبپلاش همزمان ضربه های ارومی میزد با نوک تیزش نبپل های صورتی اش کم‌کم داشتن برامده میشدن ناله مبکرد اروم به خودش پیچید ارضا شد داغ کرده بود صورتش قرمز شده بود قفسه سینه اش تند بالا پایین میشد
-بسه...بسه لطفا
*دیدی این تازه ذره خیلی کمی از لذتی بود که جونگین حتی صد برابر میتونه بهتر بهت بده
تو گوشش اروم‌میگفت عین ماری که فریبت میداد
*رامش کن عاشقش کن اونوقت این تویی که اربابی نه اون یاد بگیر از بدنت چجوری استفاده کنی فرمانده سهون
ولش کرد روی تخت به سقف نگاه میکرد ماهیچه هاش آب شده بودن خیلی لاغر شده بود دیگه فرمانده سهون نبود حتی حس نمیکرد از خانواده اوه باشه الان....انگار بک عروسک بیشتر نبود عروسکی که بازیچه دست این گروه شده باشه
+بلند شو برو تو قفست
با صدای جونگین به خودش اومد لبه در وایستاده بود تکیه داده بود به در با چشمای سبز براقش نگاهش میکرد
-کیم...
اروم صداش زد
-آخر این بازی چی میشه
+کی گفته این بازیه
سمتش اومد لباس صورتی ای دستش بود سمتش گرفت تنش کنه .سهون اهی کشید اول بلند شد شورت توری اش رو پاش کرد بعد جوراب شلواری هارو بالا مبکشید از روناش جونگین خیره نگاهش میکرد
-فکر میکنی دنبالم نمیان؟
برگشت بهش نگاه کرد دامن صورتی رو هم پاش کزد
-اونا پیدام میکنن
+اولا تو هیچ ایده ای نداری کجایی بانی و دوما
اروم رفت‌پشتش تو گوشش زمزمه کزد
+هیچ ایده ای نداری من کی ام
نیم تنه رو تنش کرد خودش بند های پشتش رو براش بست دستش گرفت همیشه خشک بود دستای کوچیکش کرمی برداشت روشون با دقت میمالید بعد موهاش بالا داد
+برو تو قفست بخواب
ریسه های دور قفس زو کنار زد ببینه اش این یکی جدید بود اروم رفت داخلش ...نرم بود کفش اطرافش پرده کشیده بود همه چیش صورتی یود اروم کفش دراز کشید پشتش رو بهش کرد رون هاش رو بغل کرده بود. جونگین ام دراز کشید روی تختش نگاهش میکرد استخون های ستون فقراتش زده بود بیرون باید بیشتر بهش غذا میداد حتی اگه شده به زور دفترش رو برداشت با قلبم سیاهی طراحی میکرد . بعد یک مدت سهون به پهلو خوابید نگاه کرد به جونگین داشت یک چیزی میکشید انگار ساکت بود...خیلی ساکت همونجوری از بین میله ها با چشمای درشتش خیره شده بود یهش
-چی میکشی...
اروم از اخر زمزمه کرد
+خرگوش
نبم نگاهی بهش انداخت رفت سمت قفس زانو زد
+خوابت نمی‌بره بیا بریم حمام
پشت دستش زوی گونش کشید اروم سر تکون داد سهون بلندش کرد تو بغلش دستای سفید سهون دور گردنش ناخودآگاه حلقه شد تا نیوفته تو بغلش جمع شد لباسش کم بود و بدن جونگین گرم بهش جذب میشد انگار . جونگین بهش خیره شد چجوری تو بغلش جمع شده بود آب رو باز کرد گذاشت وان کامل پر شه تا اون موقع رد های روی بدن سهون رو نگاه میکرد
+هانیلی کارش خوب بود؟ چیز جدیدی یاد گرفتی؟
سهون یاد حرف اون پسر افتاد اگر بتونی رامش کنی قدرت دست تو میاد
-بهم‌...یاد داد از پشت چجوری لذت ببرم
+افرین
تو اب گداشتش خودش ام لباسش رو دراورد سهون به بدن شکلاتی جونگین نگاه میکرد هیکلی بود ولی نه خیلی زیاد که تو ذوق بزنه موهای قهوه ایش حال خیلی قشنگی فرق میداد چند تار موش تو صورتش میریخت همیشه و اون چشمای سبز..‌..سهون تو همون دیدار اول توسط اشون سحر شده بود نمیفهمید چرا....ولی هربار نگاهشون میکرد یک چیزی گوشه دلش میریخت. جونگین اومد داخل آب
+بیا اینجا
لحنش یکم دستوری بود رفت سریع سمتش شامپو رو روی دستش ریخت بعد موهاش رو کفی کرد سهون چشماش رو بسته بود لبخندی روی لب جونگین اومد برخلاف چیزی که سهون همیشه سعی داشت نشون بده از درون یک پسر بچه سافت بود هنوز وفتی کامل شستش یک گوشه کز کرد . جونگین لم داده بود عقب خیره نگاهش میکرد که چجوری با دقت داشت حباب های روی آب رو میترکوند . دستش باز خشک شده بود کرم رو برداشت اروم روی دستاش میکشید بی حرف سهون ام ساکت بود انگشتش زد روی بینی اش از اخر یکهو عطسه کرد خندید جونگین
+حساسه؟ هوم؟
موهای سیاه و لختش رو بالا داد به اون چشمای آبی درشتش خیره شد پلک زد سهون قرمز شد گونه هاش....اه این پسر.‌‌....خیلی زود قرمز میشد دوباره از قصد زد روی بینی اش عطسه کرد پشت دستش روی بینی اش کشید تند تند تکون میداد بینی کوچولوش رو
+اونوقت میگه بانی نیست
زمزمه کرد انداختم روی شونش اومد بیرون از حمام
+برو روی تخت دراز بکش
سهون فکر کرد باز میخواد باهاش رابطه داشته باشه اهی کشید....یک رورم ولش نمیکرد؟ رفت روی تخت چشماش رو بست دراز کشیده یود پاهاش رو باز کرد ولی بجاش دستای جونگین رو روی بازوهاش حس کرد چشماش رو باز کزد داشت لوسیونی روی بدنش پخش می‌کرد بوی...توت فرنگی میداد .
-اوم...
لبش گاز گرفت اروم‌گفت
-بوی....خوبی میده
+میدونم
روی روناش ام کشید
+بچرخ
به شکم چرخید جونگین اونقدر لمسش کرده بود که سهون....یکم خودش گم گرده بود بین مرز فرمانده ای که بود و برده ای که جونگین ازش میخواست باشه....اون لذتی که گاهی حس میکرد بدنش رو داغ میکرد دستای بزرگ جونگین روی باسنش کشیده میشد سهون همیشه از باسنش که هیچ وقت مثل بقیه هم رده هاش سفت و به اصطلاح "مردانه" نبود گله داشت ولی الان....دستای بزرگ جونگین داشت روی باسن نرمش کشیده میشد و موج میگرفت با حرکتش دستش گاز گرفت ناله نکنه انگشتش اروم روی ورودیش کشیده شد سهون بدنش قوس گرفت ناخودآگاه بدنش رو بالا تر برد بیشتر حسش کنه
+برو بخواب سهون
تو گوشش زمزمه کرد از اخر لبخندی زد و سهون شوکه شده رو تو قفس اش گذاشت .


کم کم داستان یکم جدی تر میشه....
و بچه ها الان تمرکز روی lethal game هست و بعدا hazard هم آپ میشه مرسی از حمایت هاتون^^
چون کنکور داریم هردومون ممکنه دیر شه 🥲
لطفا بهمون با ووت و کامنت انرژی بدین ❤❤

Lethal Game [kaihun]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz