part 7

517 65 10
                                    

اشک هاش میریخت خیلی گذشته بود عضوش باد کرده بود میلرزید بدنش
-بسه!
با عجز گفت
+ نشنیدم عذرخواهی کنی
از بالا نگاهی میکرد بهش دست هاش تو جیبش برد . شکمش قرمز شده بود به اشک هاش که روی گونه هاش میریخت نگاه کرد
- ببخشید
اروم لب زد
+ نشنیدم!!
کاغذ رو روی میز گذاشت غرید بلند
+ کامل بگو
سهون هق زد کلافه به خودش میپیچید
- ببخشید....بسه درد دارم
به چشم های سبزش خیره شد . چجوری با مالکیت خاصی نگاهش میکرد
+ برای چی . با دلیل بگو!
خونسرد میگفت
+ و از کی داری عذرخواهی میکنی
دست هاش رو پشت کمرش گره داد یک تای ابروش رو بالا انداخت
-از تو عذرخواهی میکنم!
اشک هاش رو گونش میریخت چشم هاش قرمز شده بود . سرفه ای کرد دوباره با عجز گفت
- چون خواستم فرار کنم
+ منو باید چی صدا بزنی؟
سرش رو کج کرد و منتظر ادامه حرف سهون اضافه کرد
+ و ؟
-نمیدوم چی صدا بزنم
نفس نفس میزد
-بسه خیلی درد داره!!
+ تا نفهمیدی همینجا میمونی بانی
لبخندی زد .
- هرچقدرم بگی بسه ، زمانی تموم میشه که من بخوام . من کی میخوام ؟ وقتی راضیم کنی !
-نمیدونم لطفا بهم بگو بس کن...بس کن جونگین
با التماس گفت تقریبا
-خواهشا!
+ فکر کن
خونسرد گفت و انگشت هاش رو روی گونش کشید سردی انگشتر سردش روی گونه داغش بدنش رو میلرزوند . لبای صورتیش میلرزید و اشکش رو انگشت جونگین افتاد
- ارباب
یکم فکر کرد
- مستر
جونگین محکم گرفت فکش رو . داشت لذت میبرد از کنترلی که روی خرگوشش داشت به دست میاورد
+ ادامه بده
انگشت کشیده اش دور ورودیش کشیده میشد. بانیش خیس شده بود براش
-نمیدونم دیگه هیچی نمیدونم
لب زد با صدای گرفته اشک هاش رو پس میزد .
+ زود یادت میره خرگوش کوچولو
ژل تحریک کننده ای با وسیله که ورودیش رو کامل باز نگه داره برداشت . پاهاشو باز کرد وسیله رو روی ورودیش گذاشت بازش کرد
+ و تا ندونی اینجا اویزون میمونی
داد زد از دردش . حس کرد نفسش رفت چند لحظه‌.
- گفتی من برده اتم
بدنشو تکون میداد شاید شانسی داشت بتونه از چنگ طناب های دور بدنش فرار کنه
-گفتی هیچ جا نمیرم
+ افرین
با چشمای منتظر صورتش رو نگاه میکرد
+ و گفتم چی صدام کنی ؟
ژل رو توی ورودیش ریخت
-یادم نیست....یادم‌ نیست ولی گفتی کیم نه....خواهشا...بهم بگو همون میگم بسه...نه نه نزن میسوزه
پاهاش میلرزید لبش رو گاز گرفت محکم
-اه!!
+ ددی
به چشم هاش نگاه کرد ژل رو کنار گذاشت
+ حالا جملت رو کامل تکرار کن
- ددی
اشک هاش دوباره راهشون رو روی گونش پیدا کرده بودن داخلش خیلی میسوخت
- ببخشید ددی
+ افرین بانی
حلفه دور عضوش رو برداشت و انگشت هاش رو داخلش برد .با انگشت هاش ژل رو همه جا پخش میکرد .
با برداشتن حلقه دور عضوش با فشار روی شکمش اومد مایع بی رنگی کنارش اومد . نفس نفس میزد ناله میکرد از حس اون ژل داغ داخلش
+ ناله کن برام بانی
ورودیش خیلی باز شده بود .انگشت هام رو برد داخلش تکون داد. ناله میکرد بلند و جونگین رو بیشتر از قبل تحریک میکرد
-اه!! میسوزه داخلم
+ میدونم
با نیشخندی گفت مشتش رو این بار کامل داخلش فرو برد .
+ ولی ازش لذت میبری!
با فرو رفتن مشتش چشم هاش گشاد شد .
- جونگین!!!
اسمش داد زد
- نه نه نه بزرگه‌....اه!!!
حس میکرد ورودیش تحمل نداره دیگه دست هاش رو تکون داد محکم. دوباره بلند صداش کرد
- جونگین!
اون قدر بدنش حساس شده بود که با همین کار کوچیک دوباره روی شکمش ارضا شد
+ گفتم چی صدام کنی؟
دستش رو عمیق برد داخلش و محکم تکون داد . نفسش میرفت انگار قصد کرده بود دستش رو تا ساق داخلش فرو کنه! خودش تنگ کرد سریع داد زد بلند تر. صداش توی اتاق میپیچید
- ددی!!
هق میزد بلند و ناله میکرد . به خودش نگاه کرد میتونست برامدگی دستش رو روی شکمش ببینه ! تمام عضلات شکمش رفته بودن انگار چه بلایی سرش اورده بود. دستش همینطور محکم داخلش تکون میداد
+ افرین بانی
لبخند رضایتمندی رو لبای درشتش بود
+ همینطور صدام کن
بلند ناله میکرد دوباره روی شکمش اومد
- ددی!!
میلرزیدم پاهاش جمع میکرد ولی نمیتونست قرمز شده بود ورودیش
-ددی!!!
چند بار دستش رو کشید بیرون دوباره محکم داخلش فرو کرد. ورودیش هربار باز میموند انگار برای بیشتر التماس میکرد
نفس هاش میلرزید با این کارش انگار بیشتر تحریک شده باشه دوباره رو شکمش اومد . نمیتونست دیگه جلوی خودش رو بگیره
+ میبینی بانی
با همون نگاه همیشگی رو بدنش میگفت
+ لذت میبری ازش!
ضربه دستش صدای خیسی میداد . ناله میکرد زیرش و اسمشو صدا میزد
- ددی ..‌اه!
جوری محکم روی رونش زد که رد دستش رو پوست سفیدش خون مرده شد
+ صدام کن
-د....ددی...بسه...اه!
بدنش به شدت میلرزید
- اه ف...فاک
این بار محکم زد رو ورودیش و دستش رو بیرون کشید . باز کرد دستگاه رو از روی ورودیش
نفس هام میلرزید و اشک هاش روی گونه هاش میریختن
-لعنت...
بدنش میلرزید . حس میکرد تمام بدنش خیس شده . درد داشت ولی...بازم بیشتر میخواست ! جونگین از بالا بهش خیره شده بود . رد دستش روی بدنش و کبودیاش ، انگار داد میزدن خرگوش کوچولویی که جلوش خوابیده مال خودشه . انگشت هاش رو از روی گلوش تا شکمش کشید دور نافش چرخوندش اروم
+ چی میخوای از ددی بانی ؟
ابرویی بالا انداخت
+ میبینی چقدر ددی رو تحریک کردی؟
به عضوش نگاه کرد چقدر تحریک شده بود. چشماش اشکی شد
- میخوا....مت
اروم لب زد
+ نشنیدم
انگشتش بین پاهاش کشیده شد و دور ورودیش چرخید
نفس نفس میزد زیرش. با حس انگشت هاش بیشتر هم کلافه میشد
-م....میخوامت
لبش رو گزید با مکث ادامه داد
- تورو
+ افرین بانی
شلاق کوتاهی برداشت . قسمت چرمش چند تیکه شده بود . زد محکم روی شکمش . همزمان واردش شد . داد زدم بلند با فرو رفتن عضوش داخلش ناله کرد بلند
-اه!!
بدنش میلرزید
شلاق رو شکمش محکم زد . با کشیدن وزنع نیپلاش کشیده میشد اما تیغه های اخرش اجازه نمیداد کامل کنده شن. با کشیده شدنشون دوباره داد زد کامش روی شکمش ریخت
-ف...فاک!
ناله میکرد از لذت زیرش . به عضوش اسلپی زد هنوز ویبراتور بهش وصل بود . نیپل توی هایی که وصل بودن همزمان خیلی درد داشتن ولی لذت بخش ..‌بود حسشون !
-فاک ...ددی اه
جونگین با رضایت فکش رو گرفت داخلش محکم تر ضدبه زد . شلاق رو روی نیپلای حساس شده اش کوبیده شد
توی شکمش کوبیده میشد عضوش . پوستش قرمز میشد با ضربه شلاق ها . اونقدر ادامه داد که داخلش عمیق ارضا شد
نفس هاش میلرزید بیهوش شد زیرش . جونگین بلند شد اروم باز کرد طناب ها رو . توی بغلش بلندش کرد ویبراتورهارو باز کرد ‌. پاک کرد بدنش و اروم توی قفسش خوابوندش
_________________
بعد از ظهر بود . هون توی قفسش نشسته بود. انگار داشت عادت میکرد اونجا بشینه . با نفرت نگاه میکرد به اون دوستس ، همکارش یا هر عوضی که بود. کنارش نشسته بود دود سیگارش تو هوا پخش میشد .
× پس مهمونی میای؟
جونگین هم سیگارش رو روشن کرد
- اره میام
عقب تکیه داد پاهاش رو روی هم گردوند
- کی هست مهمونی
عقب تکیه داد پاهاش رو روی هم گردوند
- کی هست مهمونی
× آخر هفته
به هون نگاه کرد . سهونم متقابلا با اخم بدی جوابش رو داد
× اینم میاری؟
+ اره میارم
از لای میله ها دستش رو برد تو انگشتش زیر گلوش کشید
+ کیا هستن تو مهمونی
انگشتش رو گلوش کشیده شد اروم لرزید. چشاش رو بست اروم یکم سرش رو جلو برد خرخر کرد بعد به خودش اومد دوباره ته قفس رفت زانوهاش رو جمع کرد.
× قراره اسکار هم بیاد برده های جدیدی میاره میتونی انتخاب کنی میخوان خرید فروش کنن
ترسید از حرفشون لبش رو گاز گرفت اروم . اونو...اونو که نمیفروخت ؟
کجخندی زد
+ بیا اینجا
دستش تکون دادم دوباره جلو بیاد
+ اومم برده های جدید؟
با ترس بهش نگاه میکرد میلرزید اروم
× اره برده هایی ام که خیلی اذیت میکنن همونا میدن به جیانگ میدونی که چقدر وحشیه از اخر میکششون
آب.. دهانشو با ترس قورت داد
+ اوه جیانگ !

ووت و کامنت یادتون نره ><
پارت بعد با ۳۵۰ ووت

Lethal Game [kaihun]Where stories live. Discover now