محکم گازش گرفت داغ شد هون اروم
-لذتی نداره....چرا...تجربه کنم
لب زد و چشام بسته شد . بدنش شل بین بازوهای جونگین افتاد . با رضایت بلنرش کرد سمت کابین خودش بردش
+ خب بانی
در رو قفل کرد . نشوندتشش رو تخت و موهاشو بالا داد . دکمه های لباسشو با حوصله باز میکرد. حس کردم...سهون زیرش با حس سرمایی تکون خورد اروم . دستش..باز نمیشد؟ چشم هاش رو باز کرد دیدتش روش....بود!؟
-چیکار میکنی!!!؟؟
+ هیش
خونسرد گفت و پایپون جلوی لباس رو گره داد .رضایتمند به لباس جدید تو تنش نگاه کرد
-ولم کن!!!
سهون سخت تقلا میکرد دستاشو باز کنه . متوجه نمیشد چرا نمیتونست دست هاشو باز کنه بدنش انگار...ضعیف شده بود
+ اروم بگیر
چرخوندش به شکمش محکم دستشو فشار داد پشت کمرش اروم بگیره
- کیم...کیم ولم کن دیوانه شدی یا مستی الان پشیمون میشی!!!
تکون میخورد
-با توام!!!
+ نه مستم نه اومم
یکم فکر کرد
+ دیوانه شدم
زبونش رو لبش کشید
+ پشیمونم نمیشم
- گفتم ولم کن!!!
داد میزد و تقلا میکرد زیرش
-کمک!!!
محکم دستمو رو دهانش فشار دادم
- کسی صداتو نمیشنوه بانی
محکم اسپنک زدم رو باسن سفیدش
سهون با حرکتش چشاش گشاد شد چیکار میکرد !!! گاز گرفت محکم کف دستش رو خونی شد
-گفتم ولم کن!!!
جونگین هیسی کشید اخم کرد. گگ رو برداشت از بین وسایلش محکم بست پشت سرش و سگکش رو سفت کرد . لباس زیر هون رو پایین کشید وحشی محکم روی باسن سفیدش زد. سهون زیرش بدنشو تکون میداد محکم بلند داد زد دستاش محکم میکشید . طناب بالاخره پاره شد کشیدتش زیر خودش و سریع بلند شد تا بره سمت در .
از موهاش کشید محکم انداختنش رو تخت دوباره
+ اروم بگیر بانی کوچولو
محکم دستش رو پشت کمرش با دستبند بست
سهون با ترس از پشت گگ نامفهوم چیزی میگفت و هی تقلا میکرد محکم زد با پاش بهش
+ ترسیدی بانی اره؟
گردنش رو محکم گرفت
+ کاری میکنم انقدر بیای که بیشتر التماسم کنی
محکم پوست سفیدشو گاز مبگرفت بدن هون لرزید زیرش ترسیده بود... نمیتونست تکون بخوره و انقدر کشتی بزرگ بود صداش به هیچ جا نمیرسید . میخواست داد بزنه اما خفه میشد دادش.
رو میز محکم کوبیدتش این بار شکمش رو فشرد به میز و اسپنک محکمی زد به باسنش و بازش کرد یکم با دستاش.
بلند داد زد زیرش
+-دست...دست نزن!!!
پشت گگ میگفت نامفهوم میشد دستاش محکم میکشید تقلامیکرد وسایلش میریخت روی زمین
از گوشش محکم گاز گرفت . انگشتم رو خیس کرد رو ورودیش کشید و مالیدش . محکم کتفش رو فشار میداد به میز جلوی تقلا کردنشو بگیره .
بدنس میلرزید اشک تو چشمای درشتش جمع شد . محکم کوبیده شد به میز خودش رو تکون داد لمسش نکنه
جونگبن خندید اروم
+ اه داری بیشتر تحریکم میکنی خرگوش کوچولو
عضوش رو در اورد
اشکاش میریخت روی گونش بدنش رو تکون مبداد از گوشه چشم بهش نگاه کرد . باورش نمیشد....واقعا میخواست انجامش بده...نه نه. نفس میزد نا مفهوم از پشت گگ میگفت . هیچ ایده ای نداشت تقلا کردنش و صدای ناله هایی که به گوش جونگین میخورد چقدر تحریک کننده بود!دستش رو محکم فشار داد پشت کمرش. عضوش رو روی ورودیش کشید به زور واردش شد
+ فاک تنگی
یکهو واردش شد سهون زیرش از درد...نفسش رفت اشکاش ریخت روی گونش بلند داد زد پشت گگ. خونی شد ورودیش دستاش رو مشت کرده بود ناخونش فرو میشد کف دستش. جونگین دستشو گرفت
+ عا عا بانی
از کتفش محکم گاز گرفت و محکم دوباره کامل عضوش رو واردش کرد .
بلند تر داد زد اشکاش میریخت و هق میزد . بدنش جمع شده بود و اونقدر تنگ بود و عضش براش بزرگ بود تو شکمش...حسش میکرد ! حسش میکرد که برامده شده بود
+ هیششش
از پشت گردنس گاز گرفت و محکم تر داخلش حرکت کرد . شکم کوچیکش رو چنگ زد و فشار داد .
شکم هون قرمز میشد دوباره محکم چنگش کشید رونش رو خونی شد
-اممم!!
+ اروم بگیر بانی !!
محکم فکش رو چنگ زد و محکم تر داخلش حرکت کرد . از گوشش وحشی گاز گرفت
سهون حس میکرد به هر حرکتش ورودیش داره پاره میشه . نفس میزد صورت قرمز با اشکاش خیس شده بود . با صدای جونگین تو گوشش لرزید
- میخوام ناله اتو بشنوم.
گگش رو باز کرد. به محض باز شدنش داد زد
-گمشو عوضی اشغال!!!
جمع شد سعی کرد در بره
- دستم نزن!!!
+ اومم ایده خوبی نبود نه؟
محکم دستش رو دهانش فشار داد صورتش قرمز تر شد . دستای بزرگش اجازه نفس کشیدن نمیداد بهش . سعی میکرد گاز بگیره دستشو ولی اجازه نمیداد . محکم به پروستاش کوبیده میشد عضوش
+ خرگوش بد
اسپنکش زد دوباره .کشیدبیرون عضوش رو دوباره محکم فرو کرد داخلش . ورودیش باز موند کشید بیرون. ورودیش زخم شد ولی خیس...شده بود؟ چش شده بود.!
بیهوش شد زیرش با اسلپ محکم جونگین دوباره چشم هاش رو باز کرد
+ بیهوش نمیشی!
چونشو گرفت به چشم های گیج هون نگاه کرد
- ولم کن!!
با اخرین توانش داد زد
-کمک!!!!
دوباره عضوش عمیق داخلش فرو شده بود
+ همین الانم برام خیسی بیبی بوی
انگشتش رو سر عضو هون کشید
سهون هق میزد با التماس گفت
- ولم کن ولم کن جونگین!!!
اولین بار بود اسمش میگفت ...چقدر شیرین میامد به گوشش !
- گمشو!!
جونگین عصبی موهاشو کشید محکم و توی گوشش غرید بلند
- نه!
داد میزد
-ولم کن!!!! ولم کن بیشعور!!!
دستاش رو خونی کرده بود انقدر تقلا کرده بودم
پهلوهاش رو محکم گرفت باعث میشد ببشتر شدنشون حس شه
+ ناله کن برام.
موهاشو کشید
- خفه شو+!! ازت متنفرم!!!
داد میزد اشکام میریخت
-لعنت بهت!!
+ اه واقعا؟
داخلش عمیق اومد . از جلو دهانش گرفت محکم رو زمین کشیدتش انداختش . پاهاشو جمع کرد اونقدر که عضوش جلوی دهانش اومد .
+ چقدر بد
دوباره محکم واردش شد
سهون بلند داد زد خیلی جمع کرده بود بدنش دو هق میزد بلند
- کیم جونگین!!!
اسمش داد زد بلند
-ولم کن!!!!
+ حنجرتو خسته نکن خرگوش کوچولو
چنگ زدم محکم دستشو داخلش حرکتش تندتر کرد . خندید!
- هرچند اسمم از زبون کوچولوت خبلی تحریک کنندس
اشکاش روی صورت قرمزش ریخت . روی صورتش ریخت کامش جمع شد و با انرجار وول خورد
+ اه چه منظره ای
نیشخندی زد یا دو انگشت کام رو از روی صورتش جمع کردم به زور تو دهانش برد تا بمکش
هون عق زد تف کرد تو صورتش
- گم...شو
نفس نفس میلرزید جونگیت با نگاه جدی اسلپ محکمی زد . دو طرف فکش رو گرفت محکم فشار داد . از بین دندوناش غرید
+ پسر بد
اشکهاش میریخت . اونقدر محکم فشار میداد حس میکرد فکش داره خرد میشه !
- برو...به جهنم
کجخندی زد محکم تر فکش رو فشار داد و دوباره عمیق داخلش اومد . به چشم هاش نگاه میکرد با مالکیت. صورت خرگوش کوچولوش قرمز و گیج بود . کم کم بسته شد زیرش بیهوش شد . بدن کوچیکش میلرزید
ازش بیرون کشید و دستبند هاش رو باز کرد و تو بغلش بلندش کرد .
" Sehun :
بهوش اومد حس میکرد کشتی...تکون میخورد؟ نفس زد اروم کجا بود؟ شاید خواب بود. شاید تمام اتفافاتی که افتاده بود خواب بودن ولی درد پایبن تنه اش... دستش روی صورتش کشید و با دیدن پایین تنه لختش چشماش گشاد شد
-کیمممم عوضی!!
زد روی میله ها
- منو آزاد کن!!!
جونگین خونسرد دور کمرش حوله ای بست
+ پسر بدی بودی بانی از اونجا بیرون نمیای
تلفن رو برداشت . با مالکیت و خونسردی نگاه میکرد به سهون
-ولم کن کثافت!!!
تکون میداد میله هارو صدا میداد
-باتوام!!!
دستش رو به پایین قفس بسته بود . پاش رو روی دستش فشاد داد . با لحن سردی گفت
+ ساکت
منتظر موند پشت خط تلفن رو برداره
+ الو ایوان ؟
سهون از درد صورتش جمع شد
-فاک یو!!!
داد زد بلند
-اشغال عوضی میدونی من از اینجا بیام بیرون چیکارت میکنم!!!
این بار محکم تر پاش رو فشار داد .
+ میتونی یک قایق بفرستی دنبال کشتی ؟ میام ایتالیا
همونطور که با شخص پشت تلفن صحبت میکرد خونسرد سهون رو نگاه کرد
-لعنت بهت!!! بردار پات رو!!!
داد زد دوباره
-عوضی...اه!
+ یک ماشینم برام جور کن اگه میتونی و اها...
کجخندی زد به صورتش که از درد جمع شده بود
+ اون چیزی که قبل گفتمم بیار
سهون از پایین محکم پاش رو گاز گرفت
-ولم کن!!!
هیسی کشید و تلفن رو قطع کرد . زانو زد رو به روی قفس محکم فکش رو گرفت کشید سمت خودش . گونه هاش به میله فشرده شد .
+ چیه بانی ؟ میخوای ددی دوباره به فاکت بده؟
بین انگشت هاش انگاد فک سهون رو خرد میکرد ! هون با چشم های اشکی نگاهش کرد
- باور کن..اگه یک بار دیگه بهم دست بزنی میکشمت!!!
هنوز دردش یادش بود و اون...لرزش زیر دلش و داغی بعدش حتی واقعا نمیدونست چرا ارضا شده بود .
-تو یک کثافت واقعی ای
+ میکشیم؟
نگاه غمگینی به خودش گرفت.
+ چه بد شد هوم؟ چون این تازه شروعشه بانی
شر...شروع شده؟ ترسید... دقیقا حس میکرد بدنش داره میلرزه محکم داشت هنوز فکش رو فشار میداد . اشک هاش روی گونش ریخت اروم
-تو خیلی...پستی
+ هرچی
شونه ای بالا انداخت . ناخون گیر برداشت اول ناخون هاشو گرفت نتونه ناخونم بکشتشدستش عقب کشید
-دستم نزن
میلرزید بدنش . جونگین با اخمی دستش رو فشرد دوباره محکم کشیدش جلو اخم پررنگی به چشمای خرگوشش کرد . مچ ظریف هون بین انگشت هاش قفل بود و ناخون هاش رو با صراحت میگرفت . بعد بلند شد تو سکوت سنگینی وسیله هاش رو بی حوصله توی چمدونش ریخت. سهون اول حرکاتش رو دنبال کرد بعد به ناخوناش نگاه کرد
-لعنت
از ته ته گرفته بود ! نگاه جونگبن رو ساهت بود بعد چرخید سمت هون و جلو قفسش زانو زد
+ بیا اینجا
زنجیر دستش رو باز کرد
-نمیام
عقب رفت دوبارا چسبید به میله های قفس
-سمتم نیا
+ میای بانی
محکم دستش رو کشید جلو و مثل پر بلندش کرد . توی چمدون خوابوندشو پاهاشو با طنابی سفت کرد
-چیکار میکنی؟؟؟
سعی کرد بلند شه سریع
-گمشو!!!
تقلا کرد برای فرار کردن . حنجره اش درد گرفته بود اما بازم بلند صدا کرد
-کمک!!هیچ کس این اطراف جز مردی که با چشمای سبز خطرناکش نگاهش میکرد نبود....و سهون از چیزی که قرار بود اتفاق بیوفته میترسید
چپتر بعدی با ۱۶۰ ووت آپ مبشه بچه ها^-^
![](https://img.wattpad.com/cover/291728073-288-k274386.jpg)
YOU ARE READING
Lethal Game [kaihun]
Fanfictionسهون ، فرمانده ارتش دوره جنگ ، هیچ تصوری از اینده خودش بیرون از اون اردوگاه نداشت ، تا این که چشم های زمردی پسر جوونی که برای بازدید اردوگاه اومده بود ، اون رو به اسارت کشید و برده خودش کرد ..⛓️🍷 * فیک شامل صحنه های اسمات و BDSM عه پس اگر اذیت می...