part 2

357 89 4
                                        

'' Jongin
خمیازه ای کشید و بدنش رو بع دست هاش تکیه داد رو به عقب. صبح زود بیدار شده بود خودشو از دیوار کشونده بود بالا که بتونه طلوع خورشید رو ببینه . فندکش رو باز و بسته میکرد . با یاداوری دیشب دوباره کجخندی زد
+ بانی بیدار نشده؟
همون لحظه سهون که لباس فرمش رو پوشیده بود و خسته چشم هاش رو میمالید بیرون امد .با خودش داشت فکر میکرد اگر اون روزش تعطیل بود کل روز رو فقط میخوابید . با صدایی از بالای ساختمون از جاش پرید. جونگین که با دیدن پسر جدید مورد علاقش نیشش باز شده بود سریع دست تکون داد
+ پیس پیس !
سهون ترسیده اسلحه اش دراورد
-کیه!؟
نگاهش چرخید و به جونگین بالای ساختمون خیره شد
+ شما اینجا چیکار میکنین..؟
جونگین با رضایت چهار زانو شد
- از منظره صبح لذت میبرم
ریز خندید و سرش رو کج کرد
+ خوب خوابیدید فرمانده؟
-ممنونم..
لب زد اروم و گیج گفت . بعد بحث رو پیچوند و با لحن جدی تر گفت
-امروز میرید انگار
ساعتش رو نگاه کرد
- شب
جونگین با سر تایید کرد بعد از همون بالا یکدفعه پرید پایین
+ این چند روز هوا خیلی گرفته است فرمانده
چشمکی زد
+ مواظب بارون باشید
سهون که با یکدفعه پریدنش شوکه شده بود با مکث سر تکون داد
-شما هم مواظب خودتون باشین
لبخندی زد و دستاش رو تو جیبش برد
+ بای‌بای مستر فرمانده
سهون زیر لب خداحافظی کرد و بعد خنده‌اش گرفت از نوع حرف زدنش کنار اسبش زد راه افتاد تا کارهاشو تا شب تموم کنه  . از سمت دیگه جونگین تمام روز رو تو کمپ ها میچرخید و تقریبا از عمد و از روی لج با پدرش ذره ای به وظیفه ای که بهش داده بودن توجه نمیکرد و بالاخره شب ، درست انگار منتظر ازاد شدن از قفس باشه با چمدون بسته منتظر ایستاده بود و سیگار میکشید .
سمت دیگه سهون ایستاده بود مرتب و چمدون رو کنار پاهاش گذاشته بود و به نامزدش که بازوش رو میکشید زودتر وارد کشتی شن گفت
-اه ملانی
خندید باهاش
-نکن عزیزم
نرم گفت و بعد بوسید موهاش رو . وارد کشتی بزرگ شد همراه با جمعیت . دستش مشت شده بود
-خوشم نمیاد از کشتی ها
اروم گفت ولی ملانی اونقدر ذوق داشت تقریبا نشنید حرف سهون رو
× خیلییی بزرگه !!!
بازوش بین انگشت های ملانی قفل شده بود ملانی اطراف نگاه میکرد
-عزیزم نظرت چیه بر..
قبل تموم شدن حرفش ملانی با ذوق رفت یک سمت دیگه کشتی اصلا اهمیت نداد . خندید بعد زیرلب گفت
-کیوت
جونگین بعد گذاشتن وسایلش توی کابین با لبخند به هوای ابری نگاه کرد و از رو نرده سر خورد پایین دقیقا جلوی صورت سهون پایین امد . سهون ناخوداگاه یک قدم رفت بعد با ابروهای بالا رفته گفت
-سلام آقای کیم
جونگبن دوباره لبخند بزرگی زد با نیش باز
+ سلام فرمانده
سهون هربار اون قیافه اکتیو و شر رو میدبد ناخوداگاه خنده ای رو لب هاش میامد
-انگار خیلی خوشحالید ؟
+ حوصلم سر رفته بود
با سر تایید کرد و بعد به دختری که خودش رو انداخت بغل سهون بو غیض نگاه کرد
× عزیزممم
با ذوق بازوش گرفت
× ببین شیرینی خامهای رو همونایی که دوست داریی
ملانی نگاهش چرخید جونگین رو از سر تا پا وارسی کرد
× ایشون کین؟
با چشم های براق پرسید
-آقای کیم یکی از اشراف زاده هان
× خوشبختم من نامزد سهونم
جونگین بی میل نگاه کرد و جدا خیلی تلاش کرد تا جلوی دهن کجی کردن بهشو بگیره
+ خوشبختم
به زور گفت و یک تای ابروش رو بالا انداخت
+ نمیدونستم نامزد داری سهون
صمیمی گفت یکهو
سهون شوکه از اینکه اسمش رو کجا میدونه سوالی نگاهش کرد و بعد ادامه داد
-درسته تازه نامزد کردیم بهرحال از بچگی باهم بودیم
رو به ملانی کرد
-میشه عزیزم برام از اون شیرینی ها بیاری پس
جونگین رفتن ملانی رو نگاه کرد
+ واو پس خیلی وقته !
شیرینی خامه ای همین الان هم تو حافظه جونگین به عنوان غذای مورد علاقه بانیش حک شده بود لبخند کجی زد
-ولی تازگی نامزد کردیم و ام...چشمت لطفا بهش نباشه
سهون اروم و جدی گفت
-خوشحال شدم دیدمتون
جونگین خندید بلند
+ آقای اوه!
سرش رو کج کرد و گوشواره‌اش رو تکون داد
+ اینو دیدی ؟
سهون گیج نگاه کرد به گوشواره اش
-خب؟
+ یعنی من گی ام!!
کمرش رو صاف کرد با لبخند کجی گفت
+ جای نامزدتم امن و امانه
سهون چند لحظه نگاه کرد بدون حرف
- اوه...
لبخندی زد بهش دستش گرفت و اروم فشرد
-خوبه جرئت اعتراف داری
جونگین دست ظریفش رو گرفت و متقابلا فشار داد
+ ممنون؟
چشمکی زد . سهون هم لبخندی تحویل داد
- خوش بگذره
پیش ملانی رفت . دوباره بازوش بین انگشت های ملانی قفل شد
جونگبن نیشخندی زد ، جوری که انگار تو ذهنش در حال نقشه ریختن عه. به نرده تکیه داد و اسمون رو نگاه کرد که با ابر پوشیده شده بود و خودش رو اماده بارون کرده بود ! رعد و برق بلندی زد
سهون هم سمت دیگه کشتی ایستاده بود و اروم نوشیدنیش رو مزه مزه میکرد . هیچوقت زیاده روی نمیکرد ، مثل باقی چیزها که توش دقیق بود و وسواس خاصی به خرج میداد .
نگاه خیره جونگین ازش گرفته شد و به جاش دوخته شد به موج هاب دریا که با هوای ابری خبر از طوفانی شدنشون میامد . سهون با دیدن اینکه عرشه خالی میشه رو به ملانی گفت
- بریم ماهم
در حالی که جونگین با موهای خیس شده ایستاده بود با لذت . البته اینکه به شدت به اون دختره حسودی کرده بود یکم از لذتش رو کم میکرد ولی دیر یا زود اتفاقی که میخواست میوفتاد!
سهون از پنجره کابیح کشتی به موج ها خیره بود . سیگارش رو بین لب هاش گذاشت لب زد اروم
- عجب بارونیه
زمزمه کرد اروم جونگین رو همون حال دید که روی نرده کشتی رفت و سرخوش اهنگ میخوند و خودش رو تکون میداد . سر تکون داد لبخندی زد...شخصیت عجیبی داشت . نگاهش رو گرفت و در حالی که کنار ویولت دراز میکشید گفت
-بخوابیم
___________________
خیس از اب بارون با طلوع خورشید و بند امدن بارون بالاخره دست از موندن زیر بارون به ناچار کشیده بود . بدنش لرز داشت بر خلاف لبخند شاد و پر انرژی رو لب هاش . قدم های بلندش توش راهرو سهون رو از خواب پروند
-ملانی؟
کنارش غرق خواب بود پس منبع صدا از جای دیگه بود . دورش پتو انداخت سمت در رفت که صدای شخصی ، که غیر قابل حدس عم نبود ، از توی راهرو امد
+ کجایی بانی
در کابین باز شد و سهون با چشمای درشت شده با تعجب به لباسا و موهای خیس اب جونگین خیره شد
-هی!! خدایا خیسی
پتو رو دورش انداخت . جونگیت با کمال میل پتو رو دور خودش پیچوند و شماره کابین رو به ذهنش سپرو .
+ مرسی !
لبخند پررنگی زد
-چرا زیر بارون موندی
سهون با اب اخم کمرنگی گفت انگار که دعواش کرده باشه
-ببینمت
دستش روی گونش کشید اروم
-برو اتاقت
نگاه شرش قفل چشم های سهون که هنوز گیج خواب بودن بود . بین حرفش با نیش باز گفت
+ چون هوا خوب بود
-هوا خوب بود؟
گیج‌ گفت اهی کشید
-بیا برو مستی آقای کیم
+ نه مست نیستم
سرش رو به نفی تکون داد
+ من که اصلا تو سالن نبودم که الکل بخورم
- چرت داری میگی اخه کجای این هوا خوبه خیلی سرده بلند شو بلند شو برو تو اتاقت بدو
+ نمیخوام!
خندید سرخوش و لجباز به چشمای سهون خیره شد
+ خیلی کیف میده زیر بارون وایستی
سعی کرد با تایید کردنش بحث رو یک جوری تموم کنه چون جونگین مشخصا کوتاه نمیامد!
-میدونم ولی الان سرده!!
دعواش کرد دوباره
-برو کیم جونگین بدو
سهون زد رو کمرش دوبار
+ نکن !
جونگین خونسرد شونه ای بالا انداخت و بینی سهونو کشید
+ به من نمیتونی دستور بدی بانی
-هی من ازت بزرگ ترم !
اخمی کرد عقب کشید
-نکن!
جونگین جلو رفت متفکر نگاه کرد . به خاطر اختلاف قدی اشون سر سهون تقریبا فرو شد تو سینش
+ ولی من ازت بزرگ ترم زورمم بیشتره پس دو به یکیم
- زور بیشتر بودن به معنی حرفه ای بودن نیست من فرمانده ارتشم
ابرویی بالا انداخت
-۲ به ۲
+ از کجا میدونی من حرفه ای نیستم؟ همون اندازه منم بلدم با اسلحه کار کنم
دقیقا مثل سهون ، ابرویی بالا انداخت
+ ۳ به ۲
-من ۱۰ ساله که داخل ارتش ام از ۱۹ سالگی ام مطمئنا هرچی باشه من آمادگی بدنی ام بیشتره و حمل اسلحه ام برام مجازه ۴ به ۳
+ بیخیال مجوز نمیخواد
کجخندی زد
+ به سختی میشه اون رو اپشن حساب اورد . و منم امادگی بدنی دارم ندارم؟ ۴ به ۴
سهون دست به سینه شد
- من مثل بید نمیلرزم !
اشاره کرد بهش
+ خب چون زیر بارون نبودی!
سرشو حق به جانب تکون داد
+ اگه بودی توام میلرزیدی
-فعلا که نمیلرزم
با غرور گفت و بعد اخمش برگشت
- برو دیر وقته منم میخوام بخوابم
+ اونقدرام دیروقت نیست
نگاهی به ساعتش انداخت
+ ساعت پنج صبحه
- خدای من نذاشتی یکم بخوابم!
غر زد
-برو آقای کیم
+ جونگین!
اصلاحش کرد دوباره با غیض
+ برو تو اول منم میرم
سهون دستش گرفت محکم . جونگین از دسته ادم هایی بود که اصلا به حرف گوش نمیداد و این به شدت برای سهون اثبات شده بود . تو اتاق بردش و نشونش رو صندلی . حوله ای روی سرش انداخت و پتویی هم بهش داد دورش بندازه
-تکون نخور!
اروم خشک میکرد موهاش رو و جونگین با رضایت فین فین کنان بهش از پایین خیره بود
+ اومم نامزدت بدخواب نشه
سهون نگاهی به چشمای شرش انداخت
-خوابش عمیقه
کامل خشک کرد موهاش رو
-لباس سایزت ندارم
+ برمیگردم اتاقم عوض میکنیم
دستش رو بازوش کشید و نگاه خیره اش رو حفظ کرد . سهون معذب نگاه کرد و اونم خیره شد به چشم هاش که منظورش رو برسونه بعد اروم گفت
-پس فعلا
جونگین خندید . بلند شد پتو رو دور سهون انداخت
+ شب بخیر بانی
دست‌هاش تو جیبش فرو رفت و جوری که فقط خودش بشنوه لب زد
- 94

Lethal Game [kaihun]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt