جونگین خونسرد شونه ای بالا انداخت و بینی سهونو کشید
+ به من نمیتونی دستور بدی بانی
-هی من ازت بزرگ ترم !
اخمی کرد عقب کشید
-نکن!
جونگین جلو رفت متفکر نگاه کرد . به خاطر اختلاف قدی اشون سر سهون تقریبا فرو شد تو سینش
+ ولی من ازت بزرگ ترم زورمم بیشتره پس دو به یکیم
- زور بیشتر بودن به معنی حرفه ای بودن نیست من فرمانده ارتشم
ابرویی بالا انداخت
-۲ به ۲
+ از کجا میدونی من حرفه ای نیستم؟ همون اندازه منم بلدم با اسلحه کار کنم
دقیقا مثل سهون ، ابرویی بالا انداخت
+ ۳ به ۲
-من ۱۰ ساله که داخل ارتش ام از ۱۹ سالگی ام مطمئنا هرچی باشه من آمادگی بدنی ام بیشتره و حمل اسلحه ام برام مجازه ۴ به ۳
+ بیخیال مجوز نمیخواد
کجخندی زد
+ به سختی میشه اون رو اپشن حساب اورد . و منم امادگی بدنی دارم ندارم؟ ۴ به ۴
سهون دست به سینه شد
- من مثل بید نمیلرزم !
اشاره کرد بهش
+ خب چون زیر بارون نبودی!
سرشو حق به جانب تکون داد
+ اگه بودی توام میلرزیدی
-فعلا که نمیلرزم
با غرور گفت و بعد اخمش برگشت
- برو دیر وقته منم میخوام بخوابم
+ اونقدرام دیروقت نیست
نگاهی به ساعتش انداخت
+ ساعت پنج صبحه
- خدای من نذاشتی یکم بخوابم!
غر زد
-برو آقای کیم
+ جونگین!
اصلاحش کرد دوباره با غیض
+ برو تو اول منم میرم
سهون دستش گرفت محکم . جونگین از دسته ادم هایی بود که اصلا به حرف گوش نمیداد و این به شدت برای سهون اثبات شده بود . تو اتاق بردش و نشونش رو صندلی . حوله ای روی سرش انداخت و پتویی هم بهش داد دورش بندازه
-تکون نخور!
اروم خشک میکرد موهاش رو و جونگین با رضایت فین فین کنان بهش از پایین خیره بود
+ اومم نامزدت بدخواب نشه
سهون نگاهی به چشمای شرش انداخت
-خوابش عمیقه
کامل خشک کرد موهاش رو
-لباس سایزت ندارم
+ برمیگردم اتاقم عوض میکنیم
دستش رو بازوش کشید و نگاه خیره اش رو حفظ کرد . سهون معذب نگاه کرد و اونم خیره شد به چشم هاش که منظورش رو برسونه بعد اروم گفت
-پس فعلا
جونگین خندید . بلند شد پتو رو دور سهون انداخت
+ شب بخیر بانی
دستهاش تو جیبش فرو رفت و جوری که فقط خودش بشنوه لب زد
- 94
با رفتنش زیر لب تکرار کرد سهون
- 94..?
بعد بیخیال شد و تو تخت کنار ملانی برگشت و دراز کشید هرچند دیگه خوابش نمیبرد
جونگین لباس هاش رو عوض کرد و چمدونش رو اماده کنار گذاشت . صبحانه شروع شده بود و حتما بانی اش هم تا الان بین جمعیت اونجا بود و پشت یکی از میزها جا گرفته بود. بار اخر به چمدونش که پر سکس توی بود نگاهی انداخت
+ منو میندازی بیرون بانی اره؟
با خودش گفت و بلند شد . لباس رسمیای تن کرد و موهاش رو بالا داد و بست . طبقه بالا رفت و نگاهش رو بین بقیه چرخوند تا خرگوشش رو پیدا کنه
قهوه ای ریخته بود و میخورد ازش اروم. ملانی و دخترا یک سمت بودن حوصله نداشت اصلا با این همه ادما یک جا باشه .
سمت دیگه سالن جونگین پاهاش روی هم انداخته بود و تاب میدادشون . داشتن درباره اوضاع جنگ بحث میکردن، چیزی که جونگین هیچ علاقه ای بهش نداشت . بلند شد و سمت عرشه رفت روی نرده اویزون شد . سیگار بین لب هاس دود میکرد و نگاه خیره اش ، دوباره رو همون بانی کوچولو خیره موند .رو عرشه پایین ایستاده بود و با لبخند کوچیکی رو لب هاش به موج های دریا نگاه مبکرد ، سهون هیچوقت سفرهای دریایی رو دوست نداشت اما عاشق حس بوی دریا بود .
جونگین اروم پله هارو پایین رفت تا توجه خرگوش کوچولو رو به دست بیاره . نزدیکش شده بود دختری اروم بازوش رو گرفت و با لحن اغواگرانه ای گفت
+هی منو امشب نمیخوای؟
انگشتای لاغر و کشیده دختر رو بازوش کشیده میشد
-نه متشکرم
سرد گفت و دود سیگارشو تو صورت دختر خالی کرد
روی سهون رفت دوباره وارد بار شد . دندون غروچه ای کرد دنبالش رفت روی یکی از صندلی ها، دقیق رو به روی سهون نشست .
+ ویسکی لطفا
سهون ولی هیچ کاری نمیکرد . عملا تنها کسی بود که تکی نشسته بود. نگاه میکرد به خوراکی ها سیگاری که تازه روشنش کرده بود رو خاموش کرد.
× هی...
نگاه سهون با صدای پسری سمتش رفت بالا امد
× تنهایی
جونگین به پسر نگاهی کرد و بعد زیرچشمب سهون ام زیر نظر گرفت . نگاهش اینجا بود؟
+ فعلا اره
شاید باید اینطوری توجه خرگوششو جلب میکرد .لیوان ویسکیش رو برداشت.
× همراه نمیخوای
دستش روی سینه اش کشید
+هوم؟
مچ دستشو گرفت اوردش رو پاهاش به صورتش نگاه کرد و بعد دستش روی رونش نشست . از بالای شونش دوباره سهون رو نگاه کرد . همون لحظه نگاه سهون هم بهش خورد چرا انقدر...جدی شده بود برق تو چشماش از قبل شر بود ولی الان....ترسناک بود
+ مطمینی عروسک؟
در حالی که نگاهش سمت چشمای پسر رو پاهاش چرخیده بود گفت .
× اصلا خوشم نمیامد کسی بین کارم در بره یا پشیمون شه
سهون با چشماب کنجکاو نگاه میکرد به پسر تو بغلش نفهمید چی بهش گفت ولی پسر با ترس بلند شد ار روی پاهاش.
میتونست ببینه جونگین چی لب زد رو بهش . " ترسیدی؟" قبل اینکه متوجه شه جونگین کنارش نشسته بود با نیشخند کجی بهش نگاه میکرد
+ تنهایی!
گلوش رو صاف کرد معذب سفارش تکیلا داد
- مثل تو
به نیمرخش نگاه کرد و پاکت سیگارو جلوش گرفت
-سیگار؟
نگاهش...بدجور عوض شده بود
-عصبی ای انگار امروز
+ عصبی به نظر میام؟
برداشت سیگاری رو روشنش کرد . برگشت و دوباره به چشماش خیره شد
-اوهوم
لبخندی زد
-چی شده ردت کرد پسره عصبی شدی
+ ردم نکرد ترسید
غرید اروم و لیوان رو گذاشت رو میز
- و نه
سهون اومی کشید اروم با کرواتش بازی کرد
-هوا خفه اس
دوباره پوزخندی گوشه لب جونگین امده بود . دستش رو روی پشتی صندلیش گذاشت و اروم نوک انگشتش رو کشید رو پوست گردنش
+ جمعیت زیاده
مور مورش شد نگاهش رو چرخوند اروم سمت چشمای سبزی که از نزدیک بهش خیره بودن .-چیکار میکنی آقای کیم
اروم گفت به چشمای سبزش خیره شد از نزدیک خیلی نزدیکش بود دود سیگارش میخورد به صورتش
+ مگه چیکار کردم؟
ابرویی بالا انداخت اروم انگشتش رو لاله گوشش کشید
-داری لمسم میکنی
نگاهش تو چشماش چرخوند
- چرا؟
+ حدس بزن
موهاشو پشت گوشش داد . دستاش نسبت به بدن سهون خیلی گرم تر بود . سهون حس میکرد نفسش ...داشت تند میشد
-نمیدونم
نوشیدنیاش یک نفس خورد بلکه حواسش رو پرت کنه یا داغ کردنش رو پای نوشیدنیش بندازه.
+ با نامزدت چطوری
به نوشیدنیش نگاه کرد چطور یک نفس خوردتش . بانی کوچولو! تو ذهنش تکرار شد لبخند کجی زد اروم انگشتاشو رو گونش کشید
- بد نیستیم
در واقع سهون...بیشتر بخاطر خانواده اش باهاش بود تا به خاطر دوست داشتنش
+ دوستش داری ؟
موهاشو بالا داد انگشتش رو اروم پشت گردنش کشید
-ندارم...
زمزمه کرد سهون شوکه از این که چرا همچین چیزی رو بیان کرده . سرش گیج میرفت یکم ، دستش رو روی صورتش کشید اروم
- ولی بهرحال باید ازدواج کنم دیگه ۳۰ سالمه
+ اومم بانی کوچولو سی سالشه ؟
لبخندی زد از شکمش گرفت اوردتش رو پاهاش . چونشو گرفت
+ فقط به همین خاطر پس میخوای ازدواج کنی ؟
با زبون نرمش ازش حرف میکشید
سهون به دست هاش که پوست پوست بود نگاه کرد .
- تولدم نزدیکه سی سالم میشه.
اروم گفت چشاش مالید
- ملانی دوسم داره مهم همینه دیگه..
.
انگشتش رو کشید پشت دستش
+ به جنس مخالف گرایش داری بانی؟
دست هاش رو پشت کمرش برد اروم نگه داشت جوری که نتونه حرکتی بکنه و حتی متوجه بشه چشای هون بسته شد اروم
- من....حتی نمیدونم گرایشم چیه...
اروم گفت
-سکس برام معنی ای نداره...همش تو جنگم
+ اومم واقعا؟
لباشو رو گوشش کشید بو کردتش عمیق . محکم دستاشو این بار فشار داد پشت سرش
+ پس باید تجربش کنی
- چیو...تجربه کنم
ارومگفت
-خوابم میاد...
جونگین بلندش کرد انداختتش رو شونش
- سکس رو!
تو گوشش گفت
KAMU SEDANG MEMBACA
Lethal Game [kaihun]
Fiksi Penggemarسهون ، فرمانده ارتش دوره جنگ ، هیچ تصوری از اینده خودش بیرون از اون اردوگاه نداشت ، تا این که چشم های زمردی پسر جوونی که برای بازدید اردوگاه اومده بود ، اون رو به اسارت کشید و برده خودش کرد ..⛓️🍷 * فیک شامل صحنه های اسمات و BDSM عه پس اگر اذیت می...