♡[part.3]♡

166 35 0
                                    

وقتی چیزی از ما خواسته می‌شه اون صرفا یک خواسته‌ی عادی نخواهد بود که ما توانایی پذیرش یا رد کردنش رو داشته باشیم و تصمیمش به عهده خودمون باشه.
اون یک دستور خواهد بود برای پیشرفت و محبوبیت هر چه بیشتر از هر طریقی! هیچ حقیقت یا دروغی مهم نیست. چون این یک فیلمه با سناریویی از قبل تعیین شده که به اسم ما برای شخصیت و نقش ما توی زندگی نوشته شده.
این سرنوشت نیست!

این بازیگریه!

دقیقا از همون لحظه ای که به من گفته شد جلوی دوربین یا هر جایی در ملا عام به جونگ کوکی ابراز محبت کنم، هیچ حس منفی یا عجیبی نداشتم که بخواد مانع من بشه تا مخالفت کنم. یا هر کاری علیه چیزی که خواسته شده انجام بدم و اونها رو ناامید کنم.
با کمال میل و آسایش بازیگری میکردم چون این یه رول بیخود نبود. من واقعا عاشق اون بچه با اون هیکل کوچیکش شدم، دقیقا از روزی که دیدمش.
مهم نبود که اون چقدر هر روز بیشتر رشد میکرد و حالا قدش از من بلند تر شده. اون کیوت ترین پسر بچه ای بود که توی عمرم دیدم.
من دقیقا یه برادر همسن اون داشتم و کوکی شده بود برادر کیوت من حتی با وجود اذیت ها و بی توجهی ها و سرد بودن هاش.

من کوکی رو دوست داشتم پس به سادگی دهنم رو باز کردم و کلمات رو ادا کردم:

"من جونگکوکی رو دوست دارم"

مصاحبه گر- از چی جونگکوکی خوشت میاد؟

به چهره ملوسش خیره شدم و گفتم- من فکر میکنم اون کیوته، البته اخلاق هایی هم داره که ازش خوشم نمیاد اما من همچنان دوستش دارم

جونگ کوک دست به گردنش میکشید و با لبخند نگاهم میکرد. تهیونگ از اونطرف طبق نقشی که باید بازی می‌کردیم گفت -من فکر میکنم جیمینی از مردا خوشش میاد!

بدون هیچ حس مصنوعی بازیگری و صرفا برای ضایع کردن حرف و شخصیت تهیونگ گفتم:
-ولی من از تو خوشم نمیاد!!

با خودم ادامه دادم" تو رفیق عوضی منی که دوستت دارم ولی جونگکوکی زیبا ترین شخصیه که تاحالا دیدم. حتی از جین هیونگ هم زیباتره و معصومیت اون دقیقا به اندازه‌ی اقیانوسه"

من بار ها اینکار رو انجام دادم.

بار ها و بار ها به جونگکوک گفتم که "من دوستت دارم" من وظیفه داشتم به آرمی بفهمونم که احساسی که به کوکی دارم یه نوع از عشقه با تمام زیبایی هاش. واضحه که اون حس برای من نمی‌تونست فقط نوعی "فن سرویس" باشه که طبق دستور انجام شده. من از عمیق ترین نقاط قلبم بین تمام سختی ها و خستگی هام می‌تونستم تصویر اشکهای مهربون اون پسر ساکت رو بالا بکشم و بهش لبخند بزنم و ادامه بدم.
بین همه‌ی گرسنگی ها و ضعف های بدنم و از حال رفتن هام زیر فشار تمرینات وحشتناک دوره کار آموزیم و کم خوابی ها و جوش های متعددی که میزدم و زیر چشم های کبودم و موهایی که از فرط فشار اضطراب همه‌ی خوابگاه کوچیک مارو فرش کرده بود؛ من با اون جمله ای دووم اوردم که اون روز گفت...
"من همه‌ی سختی هارو می‌تونم تحمل کنم غیر از دیدن درد هیونگ هام"
مهم نبود که هر بار اخراج می‌شدم یا فرصت دیدنش رو نداشتم و گاهی روز ها ملاقات نمی کردیم چون اون مدرسه و تمرین های دیگه ای داشت و من باید وزن کم می‌کردم و هنجره ام رو بالا می‌کشیدم؛ مهم نبود تنم درد میکنه یا جوارح درونیم یا قلب و روحم.

من همیشه با اون التیام می‌دیدم.

دقیقا نمی‌دونم بزرگ ترین جایی که روی زمین وجود داره کجاست، یا بزرگترین مقیاس اندازه گیری چقدره...
تنها میدونم که به وسعت کلمه‌ی عشق بین تمام رنگهایی که تو دنیاست دوستش دارم.

بعد از تموم شدن دوران سختی که می‌گذروندیم و کمک کردن به همدیگه برای بالا کشیدن خودمون از دره ما حالا تو راه هموار تری راه می‌رفتیم و باید اعتراف کنم که راه رفتن توی این مسیر برام سخت تر بود، چون حالا که از دره بیرون اومده بودم نمی‌خواستم هیچ کسی دستم رو بگیره و بلندم کنه... دیگه نمی‌خواستم از همه پسرا کمک بگیرم برای این کار... به هیچ عنوان راضی نبودم وقتی می‌افتم دستم رو بگیرند و بلندم کنند.
من اون روز ها فقط می‌خواست یا اون دستم رو بگیره یا هیچکس.

بهش گفتم- جونگکوکی... بیا با هم ورزش کنیم

-هیونگ ما نمی‌تونیم با هم ورزش کنیم...من باید تمرین های قدرتی انجام بدم ولی تو باید یکم کششی کار کنی تا قدت رشد کنه!
...
بهشون گفتم- من دوست دارم با کوکی برم سفر و کاری کنم بهش خوش بگذره... این روزا اون ساکت تر به نظر می‌رسه

- ولی من نمیخوام باهات بیام
...
بهش گفتم- بیا لقمه ای که برات درست کردم رو بخور

- هیونگ من خودم دست دارم
...
نوازشش کردم
پسم زد
...
بغلش کردم
هولم داد
...
پس پذیرفتمش!
همه ما می‌دونستیم اون ساکت ترین و درونگرا ترین عضو گروهه. یونگی هیونگ و جین هیونگ هم درونگرا بودن ولی طی مدت زمانی که از نوجوونی و بلوغ خلاص شده بودن، تونستن تا حدودی به خودشون غلبه کنند و در نهایت روابط اجتماعی و دوستانه اشون رو قوی تر کنن. اونها شخصیت کاری‌ای برای خودشون درست کردن که بر خلاف درونیات و علایق شون بتونند روابط دوطرفه ای با دیگران داشته باشن.
پس من همه رفتارهای کوکی رو با جون و دل درک کردم و پذیرفتم تا زمانی که بزرگ بشه.

سعی کردم نادیده گرفته شدن هام رو نادیده بگیرم!

من اندازه تک تک کلمات لیریک های اهنگهامون و اندازه تمام نوت های موسیقی هامون و اندازه تمام حرکات رقصمون و اندازه تمام جملات رول‌مون دوستش دارم

ولی باید خودمو بکشم عقب.

__________€€_________

"Just for the sake of others"Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang