5 who are you again..?

107 19 17
                                    

Third person pov :

بعد از ظهر شده بود و لویی جلویه خونه هری منتظرش بود تا باهم تویه جنگل قدم بزنن و

زین با دختری که تویه مدرسه دیده بود باهم رویه یه پروجکته علوم کار میکردن

لویی جلویه خونه نزدیکه بیست و پنج دقیقه صبر کرد تا هری اماده بشه و از خونه بیرون

بیاد

براش مهم نبود چقدر طول میکشید ارزشش رو داشت

شاخه گله رزه سیاه رنگی تویه دستاش بود که از قبل خار هایه رویه بدنش رو ازش جدا کرده بود تا دستایه پسری که گل رو براش میبرد زخم نکنه

رویه پله جلویه خونه نشسته بود و منتظر بود بالاخره بیرون بیاد که صدایه باز شدنه در اومد

پس از رویه پله ها بلند شدو سمته هری چرخید و هریو دید که با استرس بهش نگاه میکرد

"من اونو میترسونم"

تنها فکری بود که از ذهنش رد میشدو این باعثه ترسش میشد چون اگه هری حتی بعنوانه

یه فرده معمولی ازش بترسه اونموقع وای به حاله روزی که بهش بگه....

باید کاری میکرد که هری کنارش احساسه راحتی کنه

هری داشت پوسته کناره ناخونشو با دسته آزادش تیکه تیکه میکرد...

هری: سلام ببخشید که دیر اومدم اخه من-

لویی اروم دستشو رویه لباش گذاشت تا حرفشو قطع کنه

بعد با صدایه آروم زمزمه کرد

لویی: هی لاو مشکلی نیست من تا فردام میتونستم همینجا صبر کنم

تهش به هری یه لبخنده کوچیک زد و شنید که ضربانه قلبه هری بالات رفت اما این بار

بخاطره ترس یا استرس نبود

و بعد دستشو آروم از رویه لبایه هری پایین کشید

هری بلافاصله سرشو پایین انداخت و نمیدونست لویی میتونه به هر حال صدایه ضربانه شیرینه قلبشو بشنوه

هری لبشو همونطور که سرشو پایین انداخته بود گاز گرفته بود و تلاش میکرد لبخند نزنه
نگاهه لوییو رویه خودش احساس میکرد

لویی داشت به دستایه هری نگاه میکرد پوسته دستش و کناره ناخوناش

زخم... زخم... زخم...

همه جا بود از هیچکدوم خون نمیومد بیشتر شبیهه زخمایی بودن که هر دفعه تلاش برایه

ترمیم کردن بازم سرشون باز شده بود

چه بلایی سره خودش اورده بود؟

و مهم تر

چرا این کارو میکرد؟

pretty boy(persian)Where stories live. Discover now