Zayn pov:
بعد از اون کلاس هنری که با دایانا داشتم با هم زیاد میگشتیم و لویی خیلی از اون خوشش نمیومد
من معتقدم لویی اونو نمیشناسه
ضمنه اینکه اون یه آسیاییه
من سره آسیاییا رویه خونم قسم میخورم
اون تنها دانش آموزه آسیاییه که تویه کله مدرسه هست
البته به غیر از منتنها بودم پس خوشحالم اومده اینجا
تویه راهرویه مدرسه باهم بودیم تا کتابایه درسه بعدی رو از لاکرایی که ردیف شده تویه راهرو بودن
من حتی لاکره دایانا رو هم کناره خودم گذاشتم تا راهروهامون یکی باشه
اوه خدا من زیادی جوگیرمدایانا: امروز کلاس هنر داریم ولی زنگه آخره خب من الان شیمی دارم تو بیولوژی پس تا زنگه هنر زی
"میبینمت، راستی تو الان با هری کلاس داری باهم برید سره کلاس آخه راهروش دقیقا کناره ماله ماست"
سرشو تکون داد و بعد از اینکه بهم لبخند زد از راهرو بیرون رفت
دره لاکره دایانا باز مونده بود پس من خواستم براش ببندمش که دیدم کتابه شیمی رو با خودش نبرده بود پس بعد از اینکه چک کردم تا ببینم راهرو خالیه یا نه تویه چند ثانیه خودمو به جلویه کلاسش رسوندم
در زدم چون در بسته بود
بعد از چند ثانیه دایانا دره کلاس رو باز کرد
دایانا: زین؟ ده فاک بوی چه غلطی داری میکنی الان؟
زمزمه کرد
کتابو دادم دستش
زین: بعدا ازم تشکر کن
یه لبخند زد و میتونستم بفهمم ریلکس شد
دایانا: نه بعدانو بیخیال شو الان تشکر میکنم
"دایانا چیکار داری میکنی"
صدایه معلم اومد و دایانا چشماشو رویه هم فشار داد
دایانا: گاومون زایید آقا من برم توم مراقبه خودت باش
زین: باشه باشه برو
و بعد درو بست
واستا...
من خودمم اینجا یه دانش آموزه لعنتیم که به کلاسایه لعنتی میره-Harry pov:
دایانا بدونه اینکه اصلا از معلم اجازه بگیره بلند شد و درو باز کرد
نایل : خدایا دختره نترسه
واقعنم هست
خیلی زیاد
حتی شیطانم از خانمه شوان میترسیدولی خب دایانا شیطان نیست...
بدتره
اما لعنت زیادی مهربونه که بخوای بهش برچسبه ترسناک بزنی
همیشه هوایه همه دوستاشو داشت
با اینکه تازه اومده بود اینجا همیشه وقتی جاستین میخواست منو مجبور کنه کارایه مدرسش رو براش انجام بدم کتابایه جاستینو میکوبید تو سرش و یه لگد مهمونه کونش میکرد
و خوبیه این مدرسه این بود که مدرسه کلا دخترسالار بود ( من فمینستم پس آره خیلیم خوشم میاد)
"دخترا همیشه اول میرن تو کلاس"
"دخترا تو زمستون حق دارن تویه کلاس بمونن و بیرون نرن ولی پسرا باید برن بیرون "
و البته مهم تر از همه
"اگه یه دختر یه پسرو برایه دفاع از خودش بزنه هیچ اشکالی نداره"
فکر نمیکنم حتی اگه دختر بودمم جرعت میکردم جاستینو بزنم
اما اون مثله پسری که اون روز با لویی بود وقتی اعصابش خورد میشه چشمایه عصبی و ترسناکی داره
اینو وقتی دیدم که لویی سمته دوستش رفت و قبل از اینکه لویی براش توضیح بده من کیم و چرا اونجام بهم یه نگاه کرد و همون یه نگاه کافی بود که من شب ها کابوسه چشماش تویه اون چند ثانیه رو ببینم
دایانا چشماش همونطوری بود اما تاحالا به من اونطوری نگاه نکرده بود
امیدوارم هیچوقت اتفاق نیوفتهنایل: لامصب دیدی چطوری تو چشمایه معلم نگاه کرد و درو باز کرد؟ شانس آورده خرخونه معلم دوسش داره بابا من کرده بودم الان باید دو قسمته جر خوردمو به هم میدوختی
نایل گفت و سرشو رویه کتاب شیمی که جلوش باز بود کوبید
هری: فقط اعتراف کن باهوشه خره نفهم
نایل همونطور که سرش هنوز رویه کتاب بود یه صدایه ناله دراورد
" نایل هوران میخوای بفرستمت خونه که اونجا هرچقدر دلت خواست استراحت کنی؟!"
معلم یهو سره نایل داد زد که باعث شد نایل از شوکی که بهش وارد شده بود از جاش بپره و از پشت با صندلیش چپ بشه و بیوفته
صدایه برخورده صندلی با زمین و بعد آخه نایل و آخره سرم صدایه خنده بچه ها بلند شد
---time skip
از مدرسه اومدم بیرون
داشت بارون میومد...نایل وقتی از رویه صندلیش افتاد بهم
"گفت این بهترین موقعیته بگم زانوم درد گرفته بپیچونم دررم از اینجا تو بمون جونه مادرت اگه چیزی گفتن که مهم بود تو باشی بفهمی"و بله رفت خونه
من چترمو با خودم نیاورده بودم پس کلاهه ژاکتمو رویه سرم کشیدم و وقتی خم شده بودم تا بنده کفشمو ببندم متوجه شدم دیگه قطره هایه آب روم نمیریزه
سرمو بالا آوردم...
اون اونجا چترو رویه سرم نگه داشته بود
هری: لوعه!
***
خب اینم از این
۷۲۷ کلمه
-Diana:)

ESTÁS LEYENDO
pretty boy(persian)
Romanceهری پسریه که بخاطره از دست دادنه پدر و مادرش دوسته خانوادگیشون جیمز مراقبشه و هریو مثله بچه خودش دوست داره هری هرروز تویه جنگل قدم میزنه همچی خوب بود تا اینکه یه روز چیزی تویه جنگل چیزی دید ... اون چی بود؟