زین با یه دستش گوشش و نگه داشته بود تا از داد زدنای معلم هنر جیغ جیغوش در امان بمونه و با دست دیگش طراحی میکرد
معلم گفته بود باید یه پرتره بکشن پس زین و دایانا فقط تصمیم گرفتن همدیگه رو طراحی کنن
'' و شما دوتا دارین چیکار میکنید؟"
دست به سینه جلوی میز ایستاده بود و به دایانا نگاه میکرد که بجای تخته به پسر کنارش نگاه میکرد" اوه این؟ "
با قلمش به ورق طراحی زد" دارم مدلم و طراحی میکنم دیگه"
برش گردوند و یه چهره کامل نشده ولی زیبا از زین روش رسم شده بود" چیه؟ از همه مدلایی که رو تخته زدید بهتره خب"
شونه هاش و بالا انداخت و زین با لبخند بی گناهش به معلم نگاه کرد و بعد ورق خودش که دختر با موهای بلندش و روش طراحی کرده بود به معلم نشون داد" اونم همینطور"
با قلمش به دختر اشاره کرد و دختر با پررویی تمام به معلم نگاه کردمعلم فقط چند ثانیه مکث کرد و بعد یه نفس عمیق کشید
" خدا به من صبر بده که چند سال دیگه قراره شما دوتا رو تو این کلاس داشته باشم"
و بعد از سر میز رفت" مرسی"
زین زمزمه کرد و دایانا سرش و چند لحظه از ورق طراحی گرفت" برای چی؟"
خیلی نرمال پرسید" گفتی از همه مدلای معلم بهترم و اینکه توئم واقعا از اون بلوندایی که معلم میگه باید بکشیم بهتری
دایانا لبخند زد و با سرش تایید کرد و بعد دوباره به طراحی برگشت
" خب خب حالا ، زودباش باید تا هفته دیگه تمومش کنیم "
دوباره به جزئیات صورت زین نگاه کرد تا طراحی رو دقیق تر کنه و زینم دوباره سر کار خودش برگشت
---"هری بهت گفتم ، تو نمیتونی بری وسط جنگل تا 'شاید' دوباره اون و ببینی"
نایل درحالی که با هری طرف جنگل راه میرفتن غر میزد ولی قرار نبود بذاره هری تنها بره چون هوا داشت تاریک میشد" و منم بهت گفتم اگه نمیخوای باهام بیای نیا . حالا بیخیال شو و برو خونه "
با دستش نایل و کیش کرد و نایل دوباره مثل کنه به هری چسبید" هری من قرار نیست ولت کنم برم خب؟ فقط این الان کار احمقانه ایه"
شونه هاش و بالا انداخت و هری فقط کاملا بی تفاوت به مسیرش ادامه داد" قرار بود بیاد پیشم نایل . قرار بود بیاد . این یعنی یه مشکلی براش پیش اومده "
هری با جدیت کامل توضیح داد و نایل با ناامیدی فقط به مسیر ادامه داد چون میدونست چیزی نبود که بتونه دوست فرفری کله پوکش و از کاری که داره انجام میده منصرف کنه
---
" زین اگه دهنت و نبندی تیکه تیکت میکنم"
تو صورت دوستش داد زد و زین با اخم به لویی که رو صندلی کنت مینشست نگاه کرد
" من فقط بهت گفتم اون قراره پیر بشه. مریض بشه و-""خفه شو زین"
دوباره زین و با خشم و چشمای قرمز شده تهدید کرد ولی زین باید بهش میگفت این چیزی بود که باید میشنید. با اینکه خودش خوب میدونست لازم بود دوباره از زبون زین بشنوه
" و تو در آخر اون و از دست میدی... "
لویی سرش و بالا آورد و زین حالا میتونست غم و آمیخته با خشمی که حتی نمیدوست به طرف خودش بود یا طوری که انسان ها خلق شده بودن ببینه
زین رو مبل کنار لویی نشست و دستش و پشت لویی گذاشت
"به همین خاطره که باید خودمون و از احساس کردن هر نوع عواطفی دور نگه داریم... "
لویی دستاش و رو صورتش کشید و زین با ناراحتی به زمین نگاه کرد" میدونم برات سخته ولی... شاید بهتر باشه دیگه اون و نبینی"
لویی دستاش و رو صورتش برداشت و بعد از چند ثانیه سکوت آروم با سرش تایید کرد" تا الان از دور مراقبش بودی لویی. سال هاست داری انجامش میدی. و من قول میدم به جای تو مراقبش باشم. فقط نمیخوام... نمیخوام-"
"خیله خب فهمیدم. حالا برو بیرون ."
خیلی سرد گفت و با اشاره دستش در باز شد" لویی-"
" از جلوی چشمام گم شو "
نگاهش و از زمین گرفت و با چشمای قرمز به زین نگاه کرد که باعث شد زین سریع از جاش بلند بشه و از اتاق بیرون بره ...
:)
خب خب
بعد از یه مدت دوباره ایننن-Diana:)

KAMU SEDANG MEMBACA
pretty boy(persian)
Romansaهری پسریه که بخاطره از دست دادنه پدر و مادرش دوسته خانوادگیشون جیمز مراقبشه و هریو مثله بچه خودش دوست داره هری هرروز تویه جنگل قدم میزنه همچی خوب بود تا اینکه یه روز چیزی تویه جنگل چیزی دید ... اون چی بود؟