غزل دویست و سی‌و یک

49 10 14
                                    

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیآموز
گفتا ز ماه رویان این کار کمتر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کان بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا بکش جفا را تا وقت آن برآید
گفتم‌که بر خیالت راه نظر به بندم
گفتا که شب رو است این از راه دیگر آید
گفتم خوش آن هوایی کز باغ خلد خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کین غصه هم سر آید

حضرت حافظ
غزل دویست و سی و یکم


پ.ن: دیوان حافظی که من دارم چاپ سال ۱۳۶۳ هست ولی احتمالا تو چاپ‌های جدیدتر تغییر دادن شعر رو یا به اصطلاح تصحیح کردن

کلماتی که بر قلبم تراشیده شدند Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang