دومین بار بود که معلم ادبیات را میدیدم .
از شیوه گفتارش تجربه و سواد هویدا بود .
آنطور که میگفت در دانشگاه هم، ادبیات تدریس میکند .
شعری از جناب حمید مصدق خواند و درس اول را با این شعر داد . همان شد که او را استادی لایق احترام فراوان دیدم .گرچه پشیمانی سنگینی هم از این احترام نسیبم شد ."تو به من خندیدی ، و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندانزده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز سالهاست
که درگوش من آرام آرام
خش خشِ گامِ تو تکرار کنان ، میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت؟!"مدتی بعد به توصیه کسی پاسخ فروغ جان فرخزاد از زبان دخترک را خواندم:
"من به تو خندیدم
چون که میدانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه، سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمیدانستی، باغبانِ باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو ، پاسخ عشق تو را ،خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک، لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت:"برو"
چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز سالهاست
که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه میشد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت"چندی پیش ،شاید به هفته هم نکشد ! بیتی از آقای فریدون مشیری خواندم و به دنبال ادامه آن با شعری مواجه شدم که گمان کنم جوابی دیگر به شعر سیب آقای مصدق باشد:
"من گرفتار شبم، در پی ماه آمدهام
سیب را دست تو دیدم، به گناه آمدهام
سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمدهام
چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست
بی برادر ، همه شب در پی چاه آمدهام
شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردیِ این شهر سیاه آمدهام
این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر غزلم سوی تو راه آمدهام"پ.ن:هر زمان شعر دیگری در جواب شعر سیب خواندم و حسی در حدود پاسخ خانم فرخزاد و یا آقای مشیری داشت به این اضافه میکنم
VOCÊ ESTÁ LENDO
کلماتی که بر قلبم تراشیده شدند
Poesiaشعرهایی که بعد از خواندنشان مدام در سرم زمزمه شدند تا بین صفحات کتاب و یا اول دفترها دفن شوند و اندک توضیحاتی بی ربط و مرتبط به شعر و شاعر و شاید سبک نوشتار نظم آن