بنشین ، مرو ، چه غم که شب از نیمه رفته است ؟
بگذار تا سپیده بخندد به روی ما !
بنشین ، ببین که : دختر خورشید- صبحگاه -
حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما !بنشین ، مرو ، هنوز به کامت ندیدهایم ،
بنشین ، مرو ، هنوز کلامی نگفتهایم ،
بنشین ، مرو ،چه غم که شب از نیمه رفته است ؟
بنشین ، که با خیال تو ، شبها نخفتهایم !بنشین ، مرو ، که در دل شب ، در پناه ماه
خوشتر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست
بنشین و جاودانه به آزار من مکوش
یکدم کنار دوست نشستن گناه نیست .بنشین ، مرو ، حکایت "وقت دگر" مگو
شاید نماند فرصت دیدار دیگری
آخر ، تو نیز با منت از عشق گفتگوست !
غیر از ملال و رنج ازین در چه میبری ؟بنشین ، مرو ، صفای تمنای من ببین !
امشب چراغ عشق در این خانه روشن است ،
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز ،
بنشین ، مرو ، مرو ، که نه هنگام رفتن است !
اینک ،تو رفتهای و من از راههای دور
میبینمت به بستر خود بردهای پناه ،
میبینمت - نخفته - بر آن پرنیان سرد ،
میبینمت نهفته نگاه از نگاه ماه ،درماندهای به ظلمت اندیشههای تلخ ،
خواب از تو در گریز و تو از خواب درگریز ،
یاد منت نشسته برابر - پریده رنگ -
با خویشتن - به خلوت دل - میکنی ستیز !فریدون مشیری
ابرو کوچه : پرنیانسرد
ESTÁS LEYENDO
کلماتی که بر قلبم تراشیده شدند
Poesíaشعرهایی که بعد از خواندنشان مدام در سرم زمزمه شدند تا بین صفحات کتاب و یا اول دفترها دفن شوند و اندک توضیحاتی بی ربط و مرتبط به شعر و شاعر و شاید سبک نوشتار نظم آن