دفتر مرگ رنگ
آقای سهراب سپهریمیمکم پستان شب را
وز پی رنگی به افسون تن نیالوده
چشم پر خاکسترش را با نگاه خویش میکاوم.
از پی نابودیام، دیری است
زهر میریزد به رگهای خود این جادوی بی آزرم
تا کند آلوده با آن شیر
پس برای آن که رد فکر او را گم کند فکرم،
میکند رفتار با من نرم.
لیک چه غافل!
نقشههای او چه بی حاصل!
نبض من هر لحظه میخندد به پندارش.
او نمیداند که روییدهاست
هستی پر بار من در منجلاب زهر
و نمیداند که من در زهر میشویم
پیکر هر گریه، هر خنده،
در نم زهر است کرم فکرمن زنده،
در زمین زهر میروید گیاه تلخ شعر من
YOU ARE READING
کلماتی که بر قلبم تراشیده شدند
Poetryشعرهایی که بعد از خواندنشان مدام در سرم زمزمه شدند تا بین صفحات کتاب و یا اول دفترها دفن شوند و اندک توضیحاتی بی ربط و مرتبط به شعر و شاعر و شاید سبک نوشتار نظم آن