فریاد

15 3 0
                                    

مشت می‌کوبم بر در
پنجه می‌سایم بر پنجره‌ها
من دچار خفقانم، خفقان
من به تنگ آمده‌ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی، با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می‌گردم
لب بامی
سر کوهی
دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
می‌خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد!
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس داد
مشت می کوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها
محتاجم
من هوارم را سر خواهم داد!
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته چند
چه کسی می‌آید با من فریاد کند ؟

جناب آقای فریدون مشیری

دفترِ از خاموشی ، فریاد (خفقان)

کلماتی که بر قلبم تراشیده شدند Where stories live. Discover now