Chapter II

122 31 12
                                    

Aphrodite's POV

از شدت درد بدنمو حس نمیکردم به بهشت بُردنم و تموم بدنمو شستند...
پر از کثیفی و دوده بودم!
زخم ها و سوختگی روی پوست بدنم ، به یکباره از بین رفتن و با بدن سفیدم مواجه شدم...
چیزی که از همون اوایل بودم فقط کمی زیباتر!
همه چیز عجیب و تازه بود!...

″سپاسگزارم! هرگز لطفتان را فراموش نخواهم کرد...″

خداوند به فرشتگان خویش دستور داده بود که آفرودیت رو بشورند و اونو به زیبایی حقیقی برسونند...

″هِی الهه تو هستی؟! اسمت چه بود؟ آه، با عرض پوزش؛ گمان میکنم هزار سالی هست که یکدیگر را ندیده ایم! من دمو هستم! نگو که نمیخواهی به دیدارم بیایی!″

″دمــو! تو هستی؟ من آفرودیت هستم!″

″وااای خدای من! آفرودیت... چقدر تغییر کرده ای!″

″راستی؟″

″هوم؟!″

″خیلی خوشحال شدم! چگونه اینجایی؟″

″من هم خوشحالم آفرودیت! فکر می‌کنم که یادت نباشد ولی من همیشه در کنار این چشمه کار میکنم...″

″خوشا به حالت!″

دمو ، پری زیبایی در نزدیکی چشمه بود و از گذشته ای بسیار دور برای آفرودیت دوستی بسیار خوب بود...

″تو حالا به مثال بلوری؛ چقدر میدرخشی...
پس انگاری خدا تو را بخشید!″

″آری مرا عفو کرد و دستور بزرگی به من داد...″

″چه دستوری؟″

″فرود به زمین...″

″آه ، خیلی سخت است... اما ، در هر صورت امیدوارم موفق باشی!″

″سپاسگزارم دمو! اما چرا باید سخت باشد؟″

″سخت که نیست! ولی تو برای انسان ها بسیار فریبنده و دلربایی! گرچه تقصیر تو نیست ، کار و حرفه ات این است؛ اما اگر این دفعه به جای هوس ، در دلی عشق بکاری...

″عشق؟ دمو به یاد دارم آخرین بار که عشق را پرورش دادم ، به جهنم رفتم!″

″گمان نکنم که تو را بدین دلیل به جهنم فرستاده باشند! عشق گناه نیست! هدیه ایست از سوی خداوند به تمامی ما و دیگر موجودات...″

″پس در این صورت ابلیس حق داشت که عاشق لیلیث شد...″

″آری! او فرشته خوبی بود و هنوز هم هست... ولی به یاد داشته باش ، تا زمانی که کارش فریب دادن توست بایست از او دوری کنی! او اولین قربانی خود را برای فریب دادن انسان ها یافت؛ و آن هم کسی نبود جز ، آدم! او آدم را فریب می‌داد تا لیلیث را بیازارد... زنی که پس از آزار بسیارش توسط آدم ، قصد فرار کرد. زنی که ابلیس قصد داشت فریبش دهد ، ولی عاشقش شد! حال می‌دانی که او دیگر عاشق نشده است؟ به عشقش پایبند بود و انگار که تا ابد هم این چنین است...″

″آری مثل اینکه همینطور است! زیرا که من چند وقت پیش او را دیدم... می‌گفت که بعد از لیلیث ، دیگر عاشق نشده و نخواهد شد! می‌گفت که از دروغگویان نفرت دارد و از قاتلان فراری است؛ همچنین وِی افزود که تمامی گناهان انجامیده توسط انسان ها ، تقصیر خودشان است و او فقط به دستور خدایش ، آنها را امتحان می‌کند...″

″که اینطور؟ پس بایستی به صبر و تحمل آن فرشته برتر ، آفرین گفت!″

″آری... گویا که کارش حرف ندارد!″

″باید هم اینگونه باشد آفرودیت! او به دستور خداوندش در حال حاضر امتحانگر همه ماست؛ همانگونه که عزرائیل به فرمان خدا ، مسئول گرفتن جان هاست...″

″عجیب است که با وجود دانستن تمام حقایق درمورد ابلیس ، باز هم باید از او نفرت داشت!″

″نه! هرگز از او متنفر نباش! او هرگز در جهنمی که انسان ها برای خود می‌سازند ، پای نخواهد گذاشت! چون او به دستور خدا چنین عملی را بر عهده دارد...″

″باشد... پس بابت قضاوت بی جایم معذرت می‌خواهم!″

ناگهان میکائیل می آید و حرف آن دو الهه را قطع می‌کند.

میکائیل : دمو! آیا کار آفرودیت تمام شد؟

دمو : آری فرشته!

میکائیل : الهه آفرودیت ، همراه من بیایید!

میکائیل و جبرئیل ، آفرودیت را به سوی سیاره ای که از دور آبی رنگ به نظر می‌رسید ، هدایت کردند...
او را رها کردند و پس از مدتی باز گشتند.
آفرودیت حالا از هوش رفته بود...

⊹ฺ☆゚⁠.⁠*。⁠.゚⁠+

اههه... چه شد؟ من کجا هستم؟ اینجا کجاست؟ آیا اینجا همان‌ جایی ست که می‌نامندش زمین؟
به راستی که چقدر حیرت انگیز است! جای تعجب دارد!

این سیاره بر خلاف جایگاه قبلی ، بیشتر آبی و کمی سبز و سفید است! هاله ای به دور آن است که، بی نهایت زیباست! امیدوارم مردم قدر این یکی را دانسته باشند

Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.

این سیاره بر خلاف جایگاه قبلی ، بیشتر آبی و کمی سبز و سفید است! هاله ای به دور آن است که، بی نهایت زیباست! امیدوارم مردم قدر این یکی را دانسته باشند...

Please vote and comment!
لطفاً با رأی و نظر به ما دلگرمی بدهید!

Earth Angel | TaeLiceOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz