Chapter VI

59 21 6
                                    

Taehyung's POV

بالاخره لبامو از روی لبای سرخش جدا کردم و به بوسه پایان دادم...

حس می‌کردم دارم زیر نگاه بهت زده و عصبیش آب میشم! چی بود؟ چرا نگاه معصوم و پاکش اجازه این فکر که داره بهم دروغ میگه رو نمیداد؟...

من از شرم صورتمو کنار کشیدم و از لبه ی سنگی چشمه بلند شدم؛ خودمو که توی آب دیدم با نگاه پشیمون و شرمندم رو به رو شدم!

چرا این کارو کردم؟ اونم با دختری که یک ساعت بیشتر نیست دیدمش!...

حماقت بود یا عشق برای من حکم اشتباه رو داشت...
اما در مقابلش مقاومت نکردم؛ نشد! اون لحظه انگار کسی منو وادار کرد تا نتونم فرار کنم! نتونستم... سعی کردم اما بالاخره تسلیم اون شدم... بیخیال تهیونگ! اون یه الهه ست! آفرودیتِ! اگه تو عاشقش بشی و بذاره بره هیچوقت هم نیاد دیگه آدمی که هستی و میخوای نخواهی بود...!

عاشقش نشـــو!

_میگم! میشه منو تو خونت نگه داری؟ فقط برای چند روز... مطمئن باش جبران میکنم!

+چـــییی؟!

_چی ، چیه؟

+تو‍..تـــو داری به زبون عامیانه حرف میزنی!

_هااا؟!

+خب ، چرا اینجوری شد؟ کلک اگه بلد بودی چرا سر کارمون گذاشتی یه کلام میگفتی جایی رو نداری ، فوقش راهت می‌دادم توی خونم!

_من کسی رو سر کار نذاشتم!

+ولی گذاشتی!

_نــــه نــه نـه...

+بسه دیگه من از آدمای دروغگو خوشم نمیاد!

_لوسیفرم همینو میگفت...
(زیر لب زمزمه کرد)

+چی؟؟؟

_منظورم اینه که برام مهم نیست باورم داری یا نه! من فقط یه جای استراحت می‌خوام و به زبون ساده و گویاتر تو بایستی به من جایی برای استراحت و خواب بدی!

+عــه؟! بایدیه؟ پس که اینطور!!!...
چرا؟ چون بوسیدمت و حسِ بدت گُل کرد میخوای انتقام بگیری هان؟! فکرشو میکردم...
من که اصلاً از عمد نبوسیدمت!
بخاطر همینه مگه نه؟

_نـه!

+نه؟؟!!

_آره! نه؛ درست شنیدی!
اولاً؛ پسر جون تو اولین کسی نیستی که منو بوسیده و من این حس رو بار ها و بار ها تجربه کردم!
دوماً؛ من یه الهه هستم و از حرف ها و سخنان من سرپیچی کردن برات گرون تموم میشه!

+کی تو رو به جز من بوسیده؟!

_بهتره ندونی!
ولیکن الان باید کمکم کنی...
چون من اینجا هیچ کسی رو به جز تو نمی‌شناسم!

+ببین... من هر بدبختی بگی کشیدم! هرچیا...
حالا هم حوصله ندارم که مهمون قبول کنم! چون خواهرم منو می‌کُشه! برام مهم نیست کیا بدنتو لمس کردن و لباتو بوسیدن! پس در این صورت؛ تو هم اگه پول داری برو هتل! اونجا می تونی استراحت کنی...
تنها کمک من بهت همینه...

_واقعا؟ که اینطوری شد! باشه پس مرسی از آشنایی باهات خوشحال شدم... کیم تهیونگ!

+منم شدم! وا..وایسااا!

_بله؟ چیزی می‌خواستی بگی؟

+نه... به سلامت!

در واقع تهیونگ می خواست بپرسه؛ چطور اون زن فامیلش رو درست و بدون پرسش قبلی ، بیان کرد...

این از خصلت های الهه آفرودیت بود که با بوسیدن افراد ، ویژگی هایی از اون ها رو در خودش به دست بیاره و همچنین از تمام راز های اون افراد باخبر بشه...

در واقع یادگیریِ زبان ، ادبیات و تحصیلات تهیونگ هم بدین شیوه به لیسا انتقال پیدا کرد...

Please vote and comment
لطفاً با رأی و نظر به ما دلگرمی بدید

Earth Angel | TaeLiceDonde viven las historias. Descúbrelo ahora